به چشم سبز تو نازم که موج خواب در اوست چو برگ تازه که سرمستی لعاب در اوست ز پشت پلک تو تصویر مردمک پیداست خوش این حباب ، که نقش چراغ خواب در او…
به چشم سبز تو نازم که موج خواب در اوست چو برگ تازه که سرمستی لعاب در اوست ز پشت پلک تو تصویر مردمک پیداست خوش این حباب ، که نقش چراغ خواب در اوست زبان تست که چون جان ،رسیده بر لب من به کام باد ! کهش یرینی شراب در اوست مرا به موی پریشان خویش پنهان کن که روزگار ، سیاه است و انقلاب در اوست مراد من ز چه پرسی به عشوه های کلام سوال چشم تو گویاست ، چون جواب در اوست تنم به سوختن خویش در تو خرسند است ترا درنگ چه سودی دهد ؟ شتاب در اوست تنت برهنگی ماه را به یاد آرد که چشمه سار درخشان ماهتاب در اوست فروغ آتش خونت ز پوست می تابد سپیده بین که شکرخند آفتاب در اوست هزار بوسه نهم بر متیبه ی بدنت که نکته های دل انگیز صد کتاب در اوست بدین سپاس که آغوش روشنت دریاست پناه ده صدفی را که شوق آب در اوست ز گیر و دار جهان در تن تو روی آرم که یک تن است و جهانی ز پیچ و تاب در اوست
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج