نیلوفر مسیح
« راهدار»
پنجره
کودک[دفتر نقاشی]
□
شمع از نیمه گذشته
آخرین نفسش را کشید و خود را مرد
اما مرد هنوز
خودش را می نوشت سخت
_باز هم یک قصه ویک مسافر
و تو شاهزاده ای که ناگهان…
_نه باز هم یک مسافر که باید..
یکباره دست باد
دفتر نقاشی را ورق/ ورق به حرکت در آورد
جاده
□
جاده
مسافر
□
جاده
مسافر
غروب سرخ
□
مرد فانوسوار
غروب را پس راند
وپا بر فرق جاده گذاشت
_سوی چه روانه اید بانو؟
_سمت دریا!
_اما دریا که طوفان است!
_ویرانگر تر از طوفان ذهن آدمکها که نیست؟
مرا سمت دریا می برید آقا؟
شب
جاده[مسافران دریا]
□□
_نگفتید چرا دریا؟
_چهل روز پیش از این؛ مرغ دریائی از شهر ما گذشت
بر لبش مرواریدهائی غلطان
و در چشمش آفتاب را می سوخت
از سمت دریا می آمد آنچنان
که هنوز هم شهر بوی آب تازه می دهد
_و بعد…؟
_هیچ به همه شهر مرواریدهائی غلطان پیش کش کرد اما به من…
می گفت:”باید دریائی ترین مرغ جهان بشوی”
و ناگاه
خودش را وسط جاده یافت
_وای اینجا کجاست؟؟
_راه دریا!
_چرا اینقدر تاریک است؟
_بگذار چشمانت به شب عادت بکنند!
_پس فانوس؟؟
کودک قلمش را برداشت
و تمام طول جاده را فانوس کشید/ اما مرد دیگر آنجا نبود
انتهای جاده:
مسافر
ساحل[قیل وقال دریا]
[و ترک برداشتن زهدانی که زن را دوباره از خودش به دنیا می آمد]
□□
فریاد مرغهای دریائی /بازتاب رسیدن به خانه / و خانه یعنی:..
_وای چه دریای زیبائی یعنی اینجا خانه ماست؟؟
_رنگت را انتخاب کن بانو!
_سپید به رنگ بال ابرها!
_در کدام سمت آسمان؟
_نه شرق ..نه غرب
جائی میان سینه آسمان در قلب خورشید!
_او را به دریا بیندازید شاید شناگر قابلی بشود
پرنده ی کوچک
دریا [مرواریدهای غلطان]
□
مرواریدهای غلطان/ ساحل خروشان
_نه! سقف من اینجا نیست
دانه برچیدن در شأن مرغان خانگیست.
یک آن چشمانش را تابوت دریا می شود
پرنده نزار/ بالهای کم توان
_او را به سمت آسمان روانه کنید
حتمأ شراره چین قابضی می شود.
پرنده کوچک
آسمان [لبهای سوزان]
□
شراره های سوزان /دریای جوشان
_در آتشم از خورشید وین جوشش نامعلوم
امکان این بودن چیست؟ساکن در خود وخویشی؟؟
_اینک صیرورت دریای ساکن،تو!
آفتابی شو،آفتابی کن خورشید سوزان را!
اورا به راه های زمین روانه کنید
تا راهدار صادقی شود
مرغ دریائی
زمین [مسافران مانده در راه]
نیلوفر مسیح
مکتب ادبی اصالت کلمه
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران