(۷)
فعلن زود است،
هنوز زمان کوچ نامعلوم و نامکان نرسیده
هنوز دمی نیست که پرواز در امدهام
لیوان شیشهای دلم، نیمه است و
هنوز قلبم آخیش نکرده است.
آںچه را که دارم با بلم عمرم
خرد و داغان و خسته
همچون یوسف از میان آب اقیانوس
پارو میزنم و هنوز
به ساحل آسایش و
سرزمین دلخواهم نرسیدهام.
آری! فعلن زود است!
خیلی خیلی زود است،
دلنگران نباش نور دیدهام
هنوز زمان کوچ نامعلوم و نامکان نرسیده است.
(۸)
وطن، سنجابی کوچک و درمانده است!
اسیر در چنگال تیز و آهنین
درندگانی هار و گرسنه،
که دیگر پوست و گوشتی برایش باقی نگداشتهاند
و از خویش زده و بیزار
به دامان مادرش روان میشود
که سالیان دراز شورش در کوهستان را
با رویای آزادی و آسایش میبیند.
آه!!!
وقتی وطنم از من غریبتر و آوارهتر است!
چگونه میتوانم به خودم بگویم آواره؟!
شعر: #سلام_محمد
#ترجمه: #زانا_کوردستانی