همیشه با منی ای نیمه ی جدا از من بریده باد زبانم ، چه ناروا گفتم تو نیمه نیستی ای جان ، تمام من هستی اگر به قهر بگیرد ترا خدا از من چگونه بی تو توانم …
همیشه با منی ای نیمه ی جدا از من بریده باد زبانم ، چه ناروا گفتم تو نیمه نیستی ای جان ، تمام من هستی اگر به قهر بگیرد ترا خدا از من چگونه بی تو توانم زیست ؟ چگونه بی تو توانم ماند ؟ چگونه بی تو سخن بر زبان توانم راند ؟ همیشه در من بودی ، همیشه می خواندی صدای گرم تو در استخوان من می گشت همیشه با من بودی ، همیشه دور از من همیشه نام خوشت بر زبان من می گشت غروبگاهان ، در کوچه های خلوت شهر که بوی پیچک ، هذیان عاشقی می گفت تو در کنار من آهسته راه می رفتی و در کرانه ی چشمان کهربایی تو بهار ، در چمن سبز باغ ها می خفت شبی که باران در کوچه ها فرو می ریخت تو می رسیدی و ، باران موی تو بر دوش ز موی خیس تو ، عطری غریب بر می خاست من از تنفس عطر غریب او ، مدهوش در آن خیابان ، شب های سبز فروردین صدای پای تو و پای من طنین می بست نسیم ، بوسه ی ما را به آسمان می برد و سایه های من و تو ز روشنایی ماه چه نقش ها که در ایینه ی زمین می بست چه نیمه شب ها کز پشت شیشه های کبود ستاره ها را با هم شماره می کردیم و چون زبان من و تو ز گفتگو می ماند نگاه می کردیم و اشاره می کردیم دو روز یا ده سال ؟ نمی توانم ، هرگز نمی توانم گفت ازین خوشم که فروبست ریشه در دل ما گلی که از پس ده سال یا دوروز شکفت ز من مپرس که ایا زمان چگونه گذشت که من حساب شب و روز را نمی دانم من از تو ، یک تپش دل جدا نمی مانم من از تو ، روی نخواهم تافت من از تو ، دل نتوانم کند تو نیز دانم کز من نمی بری پیوند همیشه با منی ای نیمه ی جدا از من مباد آنکه بگیرد ترا خدا از من
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج