کـرد تــا پــابــوس اشــرف کـشــور مـازنـدرانزین شـرف بـر ابـر می سـاید سـر مازندراناز بــرای تــوتــیــا نــتــوان غــبــاری یـافــتــنگر بـگردی چـون…
کـرد تــا پــابــوس اشــرف کـشــور مـازنـدران | زین شـرف بـر ابـر می سـاید سـر مازندران |
از بــرای تــوتــیــا نــتــوان غــبــاری یـافــتــن | گر بـگردی چـون صبـا سـر تـا سـر مازندران |
غوطه چـون آیینه در زنگار خجـلت داده است | چــرخ اخــضــر را زمـیـن اخــضــر مـازنـدران |
جامه بر تن سبز چون سرو و صنوبر می کند | زاهــدان خـــشـــک را ابـــر تـــر مــازنــدران |
گـر چـه از ابـرسـت دایـم آفـتـابـش در نـقـاب | مـهـر تـابــان اسـت هـر نـیـلـوفـر مـازنـدران |
چون سواد چـشم عاشق، در خزان و نوبـهار | نـیـسـت بـی ابـر تـری بـوم و بـر مـازنـدران |
همچـو پـای سرو هیهات اسـت بـیرون آمدن | پای هر کس شد به گل در کشور مازندران |
دامها از سیرچـشمی خواب راحـت می کنند | از هـجــوم صــیـد در بــوم و بــر مــازنــدران |
بـس که می بـارد طـراوت از نسـیم صـبـح او | شـسـتـه رو از خـواب خـیزد دلـبـر مازندران |
تـا چـه مطـلب در نظر دارد، که در سـال دراز | آتــش از نــارنـج ســوزد در ســر مــازنـدران |
غیر ازین کز بـس طـراوت آب در می می کند | نیسـت عـیبـی در هوای کـشـور مـازنـدران |
غـوطــه در آب گـهـر زد چــون رگ ابــر بــهـار | کـلک صـائب گـشـت تـا مدحـتـگـر مازندران |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج