فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 24 تیر 1404

پایگاه خبری شاعر

داود قادری ( حکیم ) – امروز و فردا

نازنینا از چه تو امروز و فردا می کنی
من فدا چشمان توامرو ز وفردا می کنی
بسترم چون موج دریاها کند افکار غرق
صد فسانه گشته حاصل چه فردا می کنی
شد خزان درنو بهارم بی تو تنها مانده ام
غنچه های آرزویم گل نکرد فردا می کنی
بلبلان محزون چو من آهنگ دلداری زنند
شمع و پروانه غمین اند چه فردا می کنی
شمع گر بال و پر پروانه سوخت عیب نه
آب شد ازغصه جانش چه فردا می کنی
درکنارشمع می گفت این سخن پروانه ای
قدر این لحظه بدان از چه فردا می کنی
در شب تاریک اگرافتد فنا برشمع جمع
تا سحر ظلمت قرینه چه فردا می کنی
شمع جانم سوخته درفراقت سنگ دل
گر دهم جانم زغصه چه فردا می کنی
همچو پروانه بسوختم بال وپرها تا سحر
گو رسم برکوی تو از چه فردا می کنی
درشبستان آب کردم چو شمع آمال خود
دل به دامانت فکند م چه فردا می کنی
من که رسوا جهانم گرچه خواهان منی
با نسیمی کن نوازش چه فردا می کنی
تا قیامت من بسوزم چوحکیم جان شدم
من مهیای نسیمم امروزو فردا می کنی


شاعر داود قادری ( حکیم )

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو