چنین کز اضطرابِ ناجوانمردانه دلتنگم
به قدرِ وسعتِ فریادِ یک ویرانه دلتنگم
به قدرِ وسعتِ فریادِ یک ویرانه دلتنگم
ز دستِ بختِ ناکام و دلِ ناچار گریانم
به عمقِ انتظارِ زخمیِ یک خانه دلتنگم
دگر مستی علاج درد های من نمیداند
من امروز ازسکوت سرد این میخانه دلتنگم
به رسوایی کشید این عشق بازآی و جنونم بین
که چون حرف دلِ تنها ترین دیوانه دلتنگم
از آن صبحی که شعرِ بوسه پر کردیم در ساغر
به هر بیت از غزلهای می و پیمانه دلتنگم
مرا دیدم به تسخیر خود آوردی در آیینه
که بیش از هر زمان دیگری مستانه دلتنگم
شاعر خلیل فریدی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو