خسته از شیوهی آهو منشان و رمشان
ماندهام تا به چه تدبیر بدست آرمشان
توشهی صید من از این همه ناکامیها
خود شدم رام غزالی و اسیر غمشان
در من آن پنجهی تقدیر بهجز زخم نکاشت
همچو سهراب که زخمی شدهی رستمشان!!
به که گویم که غم عشق مرا گوش کند
سینهام میدَرَد از زخمهی زیر و بمشان
قصه جز تلخی پر غصهی عشاق نبود
شده میراثمن از عشق همین ماتمشان
عشقِ مارا قلم از تیشه نوشتند چهحیف
که نشد تا که به یکباره بسوزانمشان
محمد_حسین_نظری