فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 2 خرداد 1404

پایگاه خبری شاعر

حکایت عاشقی که در پی معشوق خود را در آب افکند

از قـضــا افـتــاد مـعـشــوقـی در آبعاشقش خـود را درافکند از شتـابچـون رسـیدند آن دو تـن بـا یک دگراین یکی پرسید از آن کای بی خبرگـــر مـــن افـــتـــ…

از قـضــا افـتــاد مـعـشــوقـی در آبعاشقش خـود را درافکند از شتـاب
چـون رسـیدند آن دو تـن بـا یک دگراین یکی پرسید از آن کای بی خبر
گـــر مـــن افـــتــــادم در آن آب رواناز چـه افـکـندی تـو خـود را در میان
گـفـت مـن خـود را در آب انـداخـتــمزانک خـود را از تـو مـی نشـناخـتـم
روزگاری شد که تـا شد بـی شکیبــا تــویـی تــو یــکــی مــن یـکــی
تـو مـنـی یا مـن تـوم، چـنـد از دویبــا تــوم مـن ، یـا تـوم، یـا تـو تـوی
چون تو من بـاشی و من تو بـر دوامهر دو تـن بـاشیم یک تـن والسلام
تا توی برجاست در شرکست یافتچون دوی برخاست توحیدت بـتافت
تــو درو گـم گـرد، تـوحـیـد ایـن بــودگم شدن کم کن تو، تفرید این بـود

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج