رفته ای از کوی غم ها در دیار شادها
نیست در این خانه دیگر رونق فریاد ها
بسته ای پای مرا بر سنگ در فرسنگ ها
افت وُ خیزم را ببین تا می کنی بی دادها
این همه سنگ ِ گران راه ِ مرا دشوار کرد
تا کجا باید روم من این چنین بی دست وُ پا
دست هایم سوی تو در گیر ِ خواهش ها شده
پای را زنجیر غم کوبد به سنگ ِ افترا
نیش خندت هم به جای خنده ها وا می کند
از مجاری ِ تنفس عقده ی غمباد ها
در هوای بی کسی ها سمِ غم آکنده شد
دل ستان از بیدلانی که شدندت آشنا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حورالعین اوجاقی چهاردهم آذر ماه نود و پنج
نیست در این خانه دیگر رونق فریاد ها
بسته ای پای مرا بر سنگ در فرسنگ ها
افت وُ خیزم را ببین تا می کنی بی دادها
این همه سنگ ِ گران راه ِ مرا دشوار کرد
تا کجا باید روم من این چنین بی دست وُ پا
دست هایم سوی تو در گیر ِ خواهش ها شده
پای را زنجیر غم کوبد به سنگ ِ افترا
نیش خندت هم به جای خنده ها وا می کند
از مجاری ِ تنفس عقده ی غمباد ها
در هوای بی کسی ها سمِ غم آکنده شد
دل ستان از بیدلانی که شدندت آشنا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حورالعین اوجاقی چهاردهم آذر ماه نود و پنج
شاعر حورالعین اوجاقی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو