عظیم صوفی
چه دستها که برایم…
چه چشمها که برایت…
آنقدر آذردهام خودم را
که دیگر
راهی به حریم خود ندارم
گریستیم من وتو
برای من وتو
وتمام عفریتها دعایمان کردند
ودیگر کسی نبود
سکوت بود و من وتو
وصدایی که هرگز یاد نگرفت
بلند بلند حرف بزند.
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران