احمد رضایی پایدار
حال من مثل حال نوزادی است
که فروخته می شود برای گدایی
گریه گریه می کنم من اما نه از بیم جدایی
مردمان می گذرند از من و مادر دروغینم
گاه با بخشش گاه با التماس نگاهم می کنند
گر چه من در خواب یا که گریه می کنم
حال من حال آن کودکیست وزن می کند مردم
با وزنه فقرو نداری و در به دری بی چارگی
همچنان گاه گریه می کنم گاهی حل این معما
از چه سبب برمن و آن بچه پولدار می گذرد این زنگی
حال من حال آن کار گری است مانده بی کار
اما گرسنه تر از روزها ی کارگری
همچنان باز فکر می کنم من
چرا من کار می کنم اما دیگران پولدار تر می شوند
حال پیر شده ام من کار کردام در این زندگی
اما ندارتر از روزهای دیگر از زندگی
اما خوب فهمیدم می گذرد این زنگی
بعضی زندگی می کنند و بعضی مردگی
اما در کل چه در دارایی چه در نداری
زندگی میکنم مثل کبکی سر در برف و پنهان از زندگانی
احمدرضائی پایدار
بخش شعر سپید | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران