به گوشم میرسد هر لحظه یک آوای تکراری
که بگذر از خودت از خیر این دنیای تکراری
به ساحل میروم روزی میانِ بُهت و حیرتها
همانند نهنگی خسته از دریای تکراری
اگرچه رفت امروز و به فردا دلخوشم امّا
مرا آهسته خواهد کشت، فرداهای تکراری
بیا ای عشق همّت کن ببر با خود مرا امشب
کهچون مجنون شدم سرگشته در صحرای تکراری
خوشیها «جمع» بودند و از آنان«کم» شدمهربار
همیشه من همین بودم، همین «منهای» تکراری
دلا تا کی اسیر جنگ با عقلِ خردمندی
تو هم مانند من بگذر از این دعوای تکراری
حمیدرضا آبروان