باز پائیز است و من در انتظار دیدنش
دل اسیر و بیقرار از لحظهی بوئیدنش
چونکهدلدر سینهام نقشیخیالانگیز داشت
شور عشقی در دلم پر میزد از بوسیدنش
در کنار جادهی متروک و دور اُفتادهای
میشمارم لحظه هایم را به اندیشیدنش
عصر تلخی بود و باد سردِ جانسوزی وزان
عشقتنها نغمهی من بود و جانبخشیدنش
من به فصل زرد پائیزان ندارم رغبتی
بسکه گلشن را شبیخونمیزند برچیدنش
در گمانم آسمانخورشید را بلعیده بود
آسمان گویی ندارد طاقت تابیدنش
ماه مهر استای عجب نامهربانی میکند
وای اگر آذر رسد میترسم از شوریدنش
میوزد باد خزان با کینه و غارتگری
کسچه میداند خزان را ازغرض ورزیدنش
فرصتِ دیدن نداد این بار هم پائیزمان
عاقبت از این خزان شد سهم دل،لرزیدنش
محمد_حسین_نظری