آب را دیـدی ، ولی چشـم دلت سیـراب شد
برق شمشیرت در عالم بهترین مضراب شد
برق شمشیرت در عالم بهترین مضراب شد
غیرت و مردانگی با مَشک تو شد ترجمه
شیعـه با نـام ابالفضـل تا ابـد بیتـاب شد
خیمه ها میسوزد از طعم عطش در نینوا
دست تو در کربلا بر نیزه ها ، میراب شد
کهکشـان ماننـد تو هرگـز نـدارد یک قمـر
از جمال رویِ تو، مَـه صورتش سیماب شد
دست و بازویت چـرا شد بوسـه گاه تیـرها
پیکرت در شط خون، زیباترین غرقاب شد
آنچنـان نامَت زدلهـا میبـرد صبـر و قـرار
اشک و خون در دیده های عاشقان سیلاب شد
میشود سقـای دشت بی کسـی هایم شوی؟
چشم دل در عشق تو، مستانه ای بیخواب شد
آرزویـم شـد ببوسـم خـاکِ آن بیـنُ الحَـرم
از فـروغ گنبدت ، شبهـای من مهتـاب شـد
امیرپیام نجفی زاده
شاعر امیرپیام نجفی زاده
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو