افتد
نگارخوب رخ اردست من به گردنت افتد
دلم تپند ه شود دل به دل تپیدنت افتد
سخن چو بوسه زند بر عقیق جام لبانت
به خلوت دل وجان لرزه ها زگفتنت افتد
به باغ دیده ی ما یاد تو همیشه چوگلشن
بسان غنچه وگل لحظه ی شکفتنت افتد
زبزم ساغر و ساقی اگر به باغ دل آیی
یقین که غصه به میخانه گاه رفتنت افتد
چراغ دیده نشا ندیم مـا به طا ق تمنا
شود که دیده ی مشتاق ما به دیدنت افتد
اگر به با مـــداد دل ما گذر کنی شاید
چو باد صبحگان سوی ما وزیدنت افتد
خدای حسن وجمالی تودرسراچه ی دلها
اگر ز شاخه وغنچه به گُل رسیدنت افتد
هزار مرتبه مردیم با نیــاز که شاید
مسیح وار به ما روح و جان دمیدنت افتد
وزیده عطرخیالت چو بر قریحه افشان
امید آنکه شبی دست او به دامنت افتد
کالیفرنیا 1372
افشان
شاعر الکس رفیعی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو