ای زال بی رودابه ام کو رستم افسانه ات
از رشک ،که آتش بزد بر دامن پروانه ات
دست کدامین تیره خواه آتش به ایمانت کشید
جای من لیلا که شد ،یار دل دیوانه ات
من دل به جادوی تو و تو دل به افسون دگر
زورم نمی چربد بدین احساس بیرحمانه ات
من چنگ بر خاکت زنم ،تو چنگ بر مویم بری
تقدیر یا تقریر بود این ظلم نامردانه ات
افیون این پرسش مرا معتاد حسرتها کند
جای من شیدا چه کس سر می نهد بر شانه ات
در بسته ای و بی هوا بانگ جدایی می زنی
آخر کجا راهی شود سهراب بی کاشانه ات؟؟؟
سرما بر احوالم زده، می لرزم از این بی کسی
آوخ چه زود از بودنم ،لبریز شد پیمانه ات
پروین احساس مرا در گل فرو کردی ولیک
در آسمان من هنوز چشمک زند هر دانه ات
زیبای تبریزی من ،تیز ست تیغ ترکی ات
هرجا که میخواهی بزن ،این سینه ،این تازانه ات
دستت اگر گیرم ،بگیر مرغ نفس های مرا
خونم به حامی ریز و نوش در مجلس عیشانه ات
از نرگسان چشم تو مخمور شیرازی شدم
اکنون به خون آغشته دل ،گردیده است ابیانه ات.
(این غزل تحفه ای ناقابلی بود به قداست قبله اش)
وشعری مجزا از غزل بالا بنام (سفالینه های سینه سوخته)
تا نا کجای دردها شناوریم و
آنکه درمان میدانست،
دریغ را نیز.
آنکه زخم می زند
زکاوت از دست داده ایست
که زوزه های گرگ را زیارت نامه ای
بر آرامگاه زنجیریان عشق میکند.
تبر بر تخته ی رها شده به تاریکی دریا زدن
هنر نمی خواهد
استحاله ای می طلبد و موجی
که بر مدار مروت نمی چرخد.
ضجه را با هر ،ز، ای بنویسی
جگر را ریش می کند.
قلم بچرخان به قائده
نه به نقض قابله ای
که از قداست مریم،مسیح را به یادگار گذاشت
سنگ بر سفالینه های سینه سوخته
زدن ،شجاعت نه
قساوتی از قبیله ی بی قاموسان قلب شکن می خواهد.
…
آه…آی چشم سیاه مو مشکی
ترساندن زنی آبستن به روز را
با شبح شب
از کدام فرقه ،کدام خرابات
فرا گرفته ای.؟
به معتکفان مسجدم سلام نمی گویی اگر
سخره هایت را به بردگان نیزه دار سیاه صلت نیز مده
که هند جگر خواره را
برادری کنی.
شاعر الهام امریاس
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو