ابراهیم در آتش
**
شبانه
**
اگر که بیهده زیباست شب
برای چه زیباست
شب
برای که زیباست؟-
شب و
رود بی انحنای ستارگان
که سرد می گذرد.
و سوگواران دراز گیسو
بر دو جانب رود
یاد آورد کدام خاطره را
با قصیده نفسگیر غوکان
تعزیتی می کنند
به هنگامی که هر سپیده
به صدای همآو از ِ دوازده گلوله
سوراخ
می شود؟
اگر که بیهده زیباست شب
برای که زیباست شب
برای چه زیباست؟
**
در میدان
**
آنچه به دید می اید و
آنچه به دیده می گذرد.
آنچنان که سپاهیان
مشق قتال میکنند
گستره چمنی می تواند باشد،
و کودکان
رنگین کمانی
رقصنده و
پر فریاد.
اما آن
که در برابر ِ فرمان ِ واپسین
لبخند می گشاید،
تنها
می تواند
لبخندی باشد
که در برابر ِ فرمان ِ واپسین
لبخند می گشاید
تنها
می تواند
لبخندی باشد
در برابر« آتش!»
**
شبانه 8
**
مرا
تو
بی سببی
نیستی.
به راستی
صلت کدام قصیده ای
ای غزل؟
ستاره باران جواب کدام سلامی
به آفتاب
از دریچه تاریک؟
کلام از نگاه تو شکل می بندد.
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!
پس پشت مردمکانت
فریاد کدام زندانی است
که آزادی را
به لبان بر آماسیده
گل سرخی پرتاب می کند؟-
ورنه
این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکار آفتاب نیست.
نگاه از صدای تو ایمن می شود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز می کنی!
و دلت
کبوتر آشتی ست،
در خون تپیده
به بام تلخ.
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می کنی
**
تعویذ
**
به چرک می نشیند
خنده
به نوار ِ زخمبندیش ار
ببندبی.
رهایش کن
رهایش کن
اگر چند
قیوله دیو
آشفته می شود.
چمن است این
چمن است
بالکه های آتشخون ِ گل
بگو چمن است این، تیماج ِ سبز ِ میر غضب نیسب
حتی اگر
دیری است
تا بهار
بر این مسلخ
بر نگذشته باشد.
تا خنده مجروحت به چرک اندرر نشیند
رهایش کن
چون ما
رهایش کن
**
بر سرمای درون
**
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
ای عشق ای عشق
چهره آبیت پیدا نیست
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
ای عشق ای عشق
چهره سرخت پیدا نیست.
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
ای عشق ای عشق
رنگ آشنایت
پیدا نیست
**
از اینگونه مردن
**
می خواهم خواب اقاقیا ها را بمیرم.
خیالگونه،
در نسیمی کوتاه
که به تردید می گذرد
خواب ِ اقاقیاها را
بمیرم.
می خواهم نفس ِ سنگین ِ اطلسی ها را پرواز گیرم.
در باغچه هایِ تابستان،
خیس و گرم
به نخستین ساعاتِ عصر
نفس ِ اطلسی ها را
پرواز گیرم.
حتی اگر
زنبق ِ کبود ِ کارد
بر سینه ام
گُل دهد-
می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم در آخرین فرصتِ گُل،
و عبورِ سنگین ِ اطلسی ها باشم
بر تالار ِ ارسی
**
محاق
**
به
نو کردن ماه
بر بام شدم
با عقیق و سبزه و اینه.
داسی سرد بر آسمان گذشت
که پرواز کبوتر ممنوع است.
صنوبرها به نجوا چیزی گفتند
و گزمگان به هیاهوی شمشیر در پرندگان نهادند.
ماه
بر نیامد
**
در آمیختن
**
مجال
بی رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت
نامنتظر.
از بهار
حظ ّ تماشائی نچشیدم،
که قفس
باغ را پژمرده می کند.
از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسه نا سیراب.
برهنه
بگو برهنه به خاکم کنند
سرا پا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز می بریم،-
که بی شایبه حجابی
با خاک
عاشقانه
در آمیختن می خواهم
**
میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد
**
(1)
نگاه کن چه فرو تنانه بر خاک می گسترد
آنکه نهال نازک دستانش
از عشق
خداست
و پیش عصیانش
بالای جهنم
پست است.
آن کو به یکی « آری » می میرد
نه به زخم صد خنجر،
و مرگش در نمی رسد
مگر آنکه از تب وهن
دق کند.
قلعه یی عظیم
که طلسم دروازه اش
کلام کوچک دوستی است.
(2)
انکار ِ عشق را
چنین که بر سر سختی پا سفت کرده ای
دشنه ای مگر
به آستین اندر
نهان کرده باشی.-
که عاشق
اعتراف را چنان به فریاد آمد
که وجودش همه
بانگی شد.
(3)
نگاه کن
چه فرو تنانه بر در گاه نجابت
به خاک می شکند
رخساره ای که توفانش
مسخ نیارست کرد.
چه فروتنانه بر آستانه تو به خاک می افتد
آنکه در کمر گاه دریا
دست
حلقه توانست کرد.
نگاه کن
چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد
آنکه مرگش
میلاد پر هیا هوی هزار شهزاده بود.
نگاه کن
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع: درج