زندگی دایره در دایره سرگردانیست
چشم بر هم بزنی، مرحلهی پایانیست
بگذارید که خاموش بمانم در خویش
لب اگر وا بکنم دردِ دلم طولانیست
مثل یک کاخِ قدیمی پُرم از خاطرهها
ترسم از زخم زبانهای پس از ویرانیست
دل به آرامشِ مصنوعیِ دریا بستید
!دلِ دریا متشنّج، دلِ من طوفانیست
سروِ آزادهی این جنگل وهمآلودم
مشت خوردهست تنم، مرگ و سقوطم آنیست
کینه و بخل و بدی از صفت آدمهاست
عشق هم از هیجاناتِ خوشِ انسانیست
حرفِ ناگفته اگر درک شود، گنجینهست!
شعرِ من نیز پُر از آنچه خودت میدانیست
دوستت دارم و از گفتنِ آن معذورم
بدترین عشق، همین رابطهی پنهانیست