هانیه مزاری
ماه می تابد و از دور شدن میترسم
چشم می بندم و از کور شدم می ترسم
این همه وقت تو بودی و مرا دیدن نه
آه انگار که از نور شدن میترسم
سابقا لطف شما بیشتر از اینها بود
حال بی مهر تو از گور شدن میترسم
آری اکنون منم و آش دهنسوز غمت
که تو پختی و من از شور شدن میترسم
روزی از ساحل ما رد شدی و دل سر داد
گرچه آزاده ام از تور شدن می ترسم