فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 بهمن 1403

پایگاه خبری شاعر

نقد و بررسی غزلی از مهندس شمس الدین عراقی ( بی نشان )

عالم غزل، عالم عجیبی است.آن کسی که بر این عالم وارد نشده است نمی داند که چه می گویم!
در عالم غزل ، گاهی آدم بر کشفیّاتی می رسد که دلش می خواهد جار زده و کلّ دنیا را خبردار بکند. و در این حال چنانچه اشتیاق جوامع بشری به شنیدن چنین احساسی صاف، محیّا نباشد ، در تاسّفی عمیق،کائنات بر سر شاعر می چرخد و لحظه ها برایش چون کوه سنگینی می کنند:

آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی فال بنام من دیوانه زدند!

غزلسرای عالم معرفت هیچوقت نمی تواند از کنار دردی، بی تفاوت بگذرد . احساسی دارد از شعله های بی نشانی پُر و دلی دارد به داغ هزاران غمی سوزنده:

«بی نشان» با چشم گریان گفت و گم شد گوشه ای
ای رفیقان نیمه شب دست دعا بالا کنید!

امروز با مردی در خدمت اهل ادب مفتخرم که واژه های ناب بر وقار روح غزلش تسلیم و عبارتهای معنا در کمال معرفتش درخشانتر می باشند.
امروز با مردی آمده ام که نه به قدرت مطالعه شاعر شده اند و نه از روی بحث و چشم هم چشمی در امواج پر تلاطم نثرها، بلکه ملکه ی شعر به استقبالش آمده و ناگهان او را به آسمان آبی احساس پرواز داده است. . شاعری غرق در معنا که همه ی شعرهایش خودجوش می باشند.
جناب مهندس شمس الدین عراقی متخلص بر « بی نشان » از مستعدترین غزلسرایان معاصر می باشند . ایشان بیشتر در کلاسیک کار می کنند و احساسشان در کوچه باغهای معطر مولوی شارژ شده است.
قضاوت و سخن پردازی در حوالی چنین روحی پربار و هیجان انگیز، بسیار سخت و مسئولیّت آور است. چرا که ریشه در عالم عرفان دارد و اگر خطا بکنی و یا سخنی را برعکس و غلط و بی مورد بنویسی،پدرت را در می آورد و آبرویی در تو نمی گذارد . بسیار با احتیاط وارد می شوم و امیدوارم در قبال قصور اینجانب نهایت صبر و بردباری را پیش گرفته و به بزرگواری خودشان ببخشایند. «بی نشان» خود را از صاحبان امانتی می داند که زمانش هنوز آماده به تحویل آن نشده است و در عالم خود می سوزد و می سازد. غزلی از ایشان با عنوان « بگذار و بگذر » خواندم و بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم که سرانجام حیفم آمد قلمی در خصوص چنین احساسی زیبا و مؤثر نداشته باشم. لذا تصمیم گرفتم کمی در حوالی عالم زیبایش پرسه زده ، از غنایم لحظاتش مستفیض باشم. ابتدا شعر را با تامّل مرور می کنیم:

بگذار و بگذر

امشب غزل هایت ندارد مشتری بگذار و بگذر
گرم است بازار و بساط ساحری بگذار و بگذر

دیگر مگو از داد و از بی داد و شورانگیز و شهناز
شد جور دیگر نغمه ی خنیاگری بگذار و بگذر

چون پیر چنگی باش و بشکن ساز بد آواز و آهنگ
رو کن به گورستان ازین خود باوری بگذار و بگذر

شاید سروش آمد به خواب ِ میر و روزی شد مقرر
بر خیز ای مومن! جهان کافری بگذار و بگذر

وقتی گنه ناکرده کردی اعتراف ِ جرم ِ سنگین
چون ابلهان دیگر چرا ناباوری، بگذار و بگذر

فرجام خواهان صف به صف در انتظار ِ واپسین حکم
چشمان قاضی بسته شد ، کور و کری بگذار و بگذر

بیهوده می کوشی به هر گوشی مگو راز دل تنگ
سر در گریبانی! پریشان خاطری بگذار و بگذر

بر خیز و کوته کن سخن، این گفت و گو پایان ندارد
ای ((بی نشان)) هم ناظری هم شاعری بگذار و بگذر

الله اکبر!
آدم معطل می ماند که چه بگوید؟!
بگویم شاعر در چه عالمی بوده است؟!
بگویم در مجلس شب شعری بوده و خاموش …که دادهایی پوچ در افاده هائی مملوّ از سر و صدا ، برایش نوبت و مجال نداده اند و لابد با زمزمه ی چنین بیتی از معرکه خارج شده است؟! :
« دارد صدف هزار گهر دم نمی زند
یک بیضه مرغ دارد و فریاد می کشد! »
بگویم آنشب در ماوراء بوده است؟! آخر از قاضی و بیدادی و اینها حرف می زند؟!
بگویم در عالم شهود بوده و سرمستانه جوشیده تا اینکه چیزهایی گفته است ؟! آنوقت ماجرای ناظر بودن و راز و امثالهم با چه حسابی نوشته شده است؟!!….. نمی دانم!… دلم می خواهد از همینجا بر گردم ، اما گویا به فنری بسته شده ام که هرچه فاصله می گیرم قدرت جذبه برای کشف معنا بیشتر می گردد.

هرچند که قدّ علم کردن در محضر اهل معنا برای من حقیر زود است اما مجبورم ضمن عذر خواهی از این بزرگوار،اصول نقد را رعایت بکنم.
شعر را از چند جهت مورد بررسی قرار می دهم:
الف- نقد و بررسی از لحاظ وزن و ریتم موسیقیائی:

وزن شعر :مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع
و عاری از دست انداز های عروضی و سکته ی هجایی است.
دارای ریتم موسیقیائی روان و بدون ایراد بوده و بنابر این، شاعر بر اوزان عروضی و کلاسیکی کاملا مسلط و در تنظیم صوت کلمات بسیار حسّاس می باشد . معمولاً در چنین وزنی شاعرانی می توانند براحتی از عهده ی تنظیم ریتم موسیقیائی کلمات بر آیند که سالها در اوزان عروضی تلاش مؤثری کرده باشند .
اگر خوب دقت کرده باشیم: در بیت هفتم ، نوعی موزیک کلمات به چشم می خورد ( … می کوشی … گوشی …سر در گریبانی…پریشان خاطری… )!
خیلی عالیست. این نوع آهنگ کلمات در موسیقی درونی شعر، دلنواز و گوشنواز می باشد و لذت بخصوصی برای مخاطب می دهد. اما در عوض اینها، عبارت « تنگ » گوشخراش است. اگر من بجای شاعر بودم مصرع معلوم را بصورت زیر می نوشتم : بیهوده می کوشی، به هر گوشی مگو اسرار دل را

ب- نقد و بررسی از لحاظ تکنیک و قوافی:

قوافی، درست و بجا استفاده شده اند و از لحاظ معنا با ردیف هماهنگند . تکنیک قوی و ارتباط طولی صاف و کلمات پربار باهم قفل بند شده اند ، یعنی آدم حیفش می آید که بیت یا کلمه ای را تغییر بدهد . من خواستم جسارتی نموده واژه ی « شهناز » را برداشته و یک واژه ی شیرینتری به جایش پیشنهاد بکنم ، آنوقت عبارت « خنیاگری » جلویم را گرفت و گفت : « تو بیخود می کنی! اگر جای ایرادگیری ندارد بیجا از خودت حرف در نیاور ! توضیحت را بنویس و برو ! ».

ج- نقد و بررسی از لحاظ آرایه های ادبی:

از آرایه هایی چون ایجاز و کنایه و تشبیه مصوّر، بهره برده شده است اما متاسّفانه از استعاره های بکر خبری نیست و تا حدّی از انواع حشو متوسط و ملیح نیز خالی نمی باشد . امروزه عدم استفاده از تشبیهات جدید و کنایه های نوین، و یا برخورداری از انواع حشو، تفکّر شاعر را از اندیشه های مرسوم گذشته ، پُر نگاهداشته و لابد به راحتی نمی تواند از تکرار و مکررات در خط کلاسیک دست بردارد.
چنانکه مسحضرید ، در آخرین مصرع از سنگینی و زیبائی بیان کاسته شده است . شاید اگر مزِیّن بر استعاره و تشبیهی نوین بود بر اقتدار شعر می افزود . پس لازم به یاد آوری است که شاعر خود را از چهارچوب گذشته ی دور ، آزاد نموده و بر نوگرایی بپردازد.

د- نقد و بررسی از لحاظ زبان و برداشت معانی:
زبان شعر از نوع کلاسیک معاصر همیشه نو است.لذا از زبان امروزی کمی فاصله دارد . اما من این استعداد را در جناب عراقی می بینم که به پیشرفت معجزه آسایی برسد و قلّه های تازه ای را بدین زودی فتح بکند . همه ی شاعرانی که در زبان شعر، انقلابی آفریده اند ، ابتدا مثل جناب« بی نشان » مسلط بر شعر معاصر بودند . یعنی اگر کسی در شعر کلاسیک گذشته و معاصر تسلطی اکمل نداشته باشد بعید است که صاحب خلاقیّتی چشمگیر باشد . بنابر این جناب عراقی در آستانه ی جهش و شتابی قابل توجّه قرار دارند و این نباشد مگر با اراده ای پربار.
و اما آنچه مرا بیشتر تحت تاثیر قرار داده است مقام ردیف در تک تک ابیات این غزل وزین می باشد.
دوستان دقّت بفرمایند:
شاعر در ابتدای کلام ،عبارت « امشب » بکار می برد نه « همه وقت » و « همه شب » و « همه روز » .
یعنی این اتفّاق روحی مربوط به ساعت خاصّی از زمان است و الاّ هیچ نیرویی نمی تواند یک غزلسرای خودجوش را برای همیشه از احساس و عالم غزلهایش جدا بکند .
باز گلایه!
باز قهر!
باز انقلاب در روح!
خدایا، چه کنیم از این عالم معنا در غزل ؟!!
امام علی علیه السلام می فرمایند:
« بگذارید و بگذرید!
ببینید و دل مبندید!
چشم بیندازید و دل مبازید، که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت…»
حضرت علی (ع) به تشبّثات دنیوی پایبند نبودند لذا این شعر هم با الهام از حسّ معنوی آن امام همام نوشته شده است.
در این شعر وقتی که واژه ها را می کاویم ، می بینیم در ارتباط طولی شعر ، نوعی بیقراری ناشی از انقلاب درونی شاعر در تصاویر بیداد می کند ( در اندرون من خسته دل ندانم کیست – که من خموشم و او در فغان و در غوغاست ).
نا مناسب بودن روزگار با حال شاعر ، کلّ بساطش را به هم زده است . چشم دلش باز شده است و نمی تواند با ساز زمانه برقصد :

امشب غزل هایت ندارد مشتری بگذار و بگذر
گرم است بازار و بساط ساحری بگذار و بگذر

شاعر می خواهد بگوید: حالا که دستمال کش ها و دروغگویان بر سر زمین و زمان شیره می مالند ، و حالا که هرکس کلمه ای بداند و نداند جارش کلّ عالم را می گیرد ، سخن تو خریداری ندارد ، بیا از این همه دنیای بیهوده در گذر و کوچ کن به جایی که آمده ای !
شاعر در یک ساعتی از زمان این حرف را زده و صد البته که وارد عالمی دیگر شده است . عالم دیگر می تواند مملو از بی اعتنایی بر دنیا و رقص و آوازی جدا از افاده های زمان حاضر باشد .

دیگر مگو از داد و از بی داد و شورانگیز و شهناز
شد جور دیگر نغمه ی خنیاگری بگذار و بگذر

دیگر از عدالت و ظلم و فریادهای شور انگیز حرفی به میان نیاور که آهنگ آوازگری جور دیگری شده است . هرکس هر طور که دلش می خواهد می نوازد و می رقصد . ای بی نشان! اینجا جای تو نیست. همه ی اینها را بگذار و بگذر !
ظاهر شعر طرب انگیز و رندانه جلوه می کند اما وقتی که به عمقش می پردازی، می بینی : وا اسفا که، با خون دل نوشته شده است !
لازم به یاد آوری است که « شهناز» نام یکی از آهنگهای موسیقی ایرانی می باشد .

چون پیر چنگی باش و بشکن ساز بد آواز و آهنگ
رو کن به گورستان ازین خود باوری بگذار و بگذر

« پیر چنگی » کنایه از پیر مردی است که در نواختن چنگ، عمری دراز سپری کرده و در زمان افتادگی و خستگی رو نموده به قبرستان و سر یکی از قبرها نشسته و باز شروع کرده به نواختن!
اما این آواز با آن یکی فرق دارد . این عرفانی است آن یکی مجازی .
این آواز، ماورائی است آن یکی دنیوی .
می گوید سازی را که بر غبار و ریا آلوده شده، بشکن و از این سادگی در آ و روکن به جایی که بسیار باشرافتتر از همجواری با بساط آلوده می باشد :
« واعظ شکست جام مرا با یکی دو پند
چیزی ز ساده لوحی ام عاید به جان نشد »

بعضی وقتها حق گفتن بر گوش مرده ای بسی با عرضه تر از نجوا بر گوش پُر به ظاهر زنده می باشد ، برای اینکه لا اقل از مرده جوابی نمی آید اما شاید فرد زنده با هزار فحش نابجا یک سیلی حسابی هم به گوش تو بزند که مبادا انعکاس صدایت را بشنوی !

یا گورستان یا نخلستان، چه فرقی می کند ؟!
یا قبر یا چاه ، چه فرقی می کند ؟! …. بگذار و بگذر !

شاید سروش آمد به خواب ِ میر و روزی شد مقرر
بر خیز ای مومن! جهان کافری بگذار و بگذر

اما در این بیت کنایه و تصویری هست سراپا حشو و دو زبانه !
مصرع اول این بیت ( سروش و خواب میر و اینطور چیزها ) حشو متوسط می باشد و شاعر می توانست بهتر از این و با تصاویری بدیع و پخته هم بنویسد و بر استحکام پیوند دو مصرع بیفزاید .
در هر حال ، « شاید » با جوهری امیدوارانه نوشته شده است و من از یک رو نگاه می اندازم. ای کاش فرشته ی نجات بر خواب آید و گذرمان براحتی صورت پذیرد … جهان کافری با ایمان ما نمی سازد و دیگر مشت دنیا نزد ما باز شده است .

وقتی گنه ناکرده کردی اعتراف ِ جرم ِ سنگین
چون ابلهان دیگر چرا ناباوری، بگذار و بگذر

وقتی زمان به وضعیتی رسیده که پاکی به ناپاکی متّهم می گردد، چرا مانند ابلهان مطیع زمان شده ای؟!! چرا نمی روی ؟! چرا دست از تعلّقات بر نمی داری ؟! مگر این دو سه نفر موجود دنیا زده ی آدم نما تو را تایید بکنند و نکنند چه خواهد شد ؟! چرا عدم لیاقت در زمان را باور نداری؟! دنیا را چندان هم بزرگ نبین!

فرجام خواهان صف به صف در انتظار ِ واپسین حکم
چشمان قاضی بسته شد ، کور و کری بگذار و بگذر

تو کوری!
نو کری !
تو نمی بینی!
نمی بینی که حقیقت از قضاوت دور و حکم فرجام و رشته ی عاقبت امر به دست زور قابل اجرا شده است!
نمی بینی!
تا کی ؟!
بگذار و بگذر!

در اینجا « صف به صف » حشو متوسط است.
حشو اگر نباشد و بجایش از استعاره هایی نو استفاده شود ، بهتر است.

بیهوده می کوشی به هر گوشی مگو راز دل تنگ
سر در گریبانی! پریشان خاطری بگذار و بگذر
بر خیز و کوته کن سخن، این گفت و گو پایان ندارد
ای ((بی نشان)) هم ناظری هم شاعری بگذار و بگذر

شاعر غزلش را در عالمی نوشته است که کلاً از تعلقات دنیوی بریده و در کوچه بازار این دنیای مکّار، دیگر فتیله ی فانوسش نیز تمام شده است . سرانجام، شعر را با ایجاز به اتمام می رساند .
یک وقت هست می بینید که شاعر از احساس خود نظمی رندانه خلق می کند و بخواهی نخواهی از رویش ، بی تفاوت می گذرد .
اما امان از دقایقی که تخیّلش به حقیقت پیوندد و وجودش را تا مغز استخوان بسوزاند .
برای شاعری که خود ناظر باشد و بخواهد صورت وضعیّت روزگار خویش را اصلاح بکند ، عجب سخت است!
تُف بر هیکل این عروس عجوزه که شاعر ما را بدین وضع انداخته است که کسی از روزگار خویش را به خود محرم نمی داند.
اُف بر چنین ساعاتی که لحظه هایش در خیال همیشه ماندن با ما هستند.
شاعر شکسته دل ما را چه شده است که با این عجله ، قطع کلام می کند ؟! و چنین با شتاب بر می خیزد . مگر نه چنین است که آمده ایم برای محبت و عشق و صفا…؟!
چه می توان کرد ؟!
از ما پیشتر نغمه ها خوانده اند و چنگ ها نواخته اند و اینک از حضورشان خبری نیست:

«مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند»

باری هزاران شُکر خدای عالم و عالمیان را که با شخصیّت هایی چون حضرت « بی نشان » هم عصر شده ایم و داریم از افاضه ی کلامشان بهره ها می بریم . جناب شمس الدین عراقی ، استاد سخن هستند و لذت بردن از احساس گرم ایشان در چنین روزگاری غریب ، بسی غنیمت است.
امیدوارم در آینده شاهد استمرار آثار جدید این شخصیت والا مقام بوده و از کلام گهربارشان در خلوتی گرم بنوشیم و لذت ببریم.

بدرود.

خادم اهل قلم

دادا بیلوردی

بخش نقد ادبی | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو