گرچه مونالیزا شدی، کم کن تو لبخند
با سینی چائی خود، آور دوتا قند
چنگیز زلفت می برد، تا لشکر غم
وقتی که می خواهی بمانی، پای در بند
من ماه شعر منزوی، تو یک پلنگی
آهوی ناز جنگلم، اما نه هرچند
حافظ، بخارا را به خال یار داده
تیمور هم زلف تو را، شهر سمرقند
همچون بهار شاعری، اندیشه داری
با یک قصیده شاد شو، کوه دماوند
من مولوی و شوش، تو هستی فرشته
تو قلهک و هستی همیشه، یار دربند
از من مخواه امشب، که آسوده بخوابم
بر اسم زیبا و قشنگ یار، سوگند