به بلندای غرور تو دماوند ، نشد
و به قدقامت تو قله ی الوند ،نشد
و به قدقامت تو قله ی الوند ،نشد
آمدی تا که بلرزانی ام از هیبت خود
به پرستشگه دل ، جز تو خداوند، نشد
دلم از شعبده و برق نگاهت لرزید
هرچه دادم به دلم موعظه یا پند، نشد
نشد از یاد برم بارقه ی چشمت را
بی امان ، سعی نمودم به توسوگند ، نشد
خواستم پَر بکشم سمت نگاهت اما
هر چه تدبیر بلد بودم و ترفند ،نشد
از دهان تو شمیم گل و مل می آید
که شبیه تو گلاب خوش میمند ، نشد
به سمرقند حضورت چه بهشتی برپاست!
قسمت من ، ثمری از دهن قند ، نشد
پیچک یاد تو پیچیده به اندام دلم
که کسی جز تو به این شیوه،هنرمند، نشد
چه کسی مدعی فتنه ی چشمان تو نیست!!
یا که دلباخته و عاشق لبخند ، نشد
آن چنان سرد شدی رفتی و دوری از من
که نظیر تو دی و بهمن و اسفند ، نشد
#مهنازمحمودي
#باالهام از جناب فاضل نظری گرانقدر
شاعر مهنازمحمودی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو