بداهه
یک روز ناگهانی دلدار خود بدیدم
فارغ زحال خود من بر سوی او دویدم
از پیش من گذشتش یعنی مرا ندیده
لعنت به من که عمری ناز تو را خریدم
دارد کما امیدی بر مهر او نگاهم
نا مهربان جانی بر خاک خون کشیدم
دیگر چه می توان شد بد تر زاین که یارم
نادیده ام بگیرد پایان دهد امیدم
داشتم امید واهی بر لطف بی شمارت
کارتو بی وفاییست تازه به این رسیدم
یک روز ناگهانی دلدار خود بدیدم
فارغ زحال خود من بر سوی او دویدم
از پیش من گذشتش یعنی مرا ندیده
لعنت به من که عمری ناز تو را خریدم
دارد کما امیدی بر مهر او نگاهم
نا مهربان جانی بر خاک خون کشیدم
دیگر چه می توان شد بد تر زاین که یارم
نادیده ام بگیرد پایان دهد امیدم
داشتم امید واهی بر لطف بی شمارت
کارتو بی وفاییست تازه به این رسیدم
شاعر محمدصادق قدرتی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو