پیغمبر من حَیَّ ، تکبیر به لسان دارم
زخمیست طبیبِ من ، از داغِ فراقِ تو
تدبیر چه اندیشی ؟ دردی به نهان دارم
گفتی که به ره آیم ، از معجزه چشمت
از وقتی که آن دیدم ، سو مستی عنان دارم
دریای خروشانیست ، در راهِ وصالِ تو
صد بار بمیرم هم ، در راه تو جان دارم
رمزیست به دستانت ، سِریست به گیسویت
از رمز و رُموز تو ، عمریست نشان دارم
از جام لبت حتّی ، یک جُرعه ننوشیدم
مستم ز نظر کردن ، کز مستی فُغان دارم
آن چشمِ سیاهِ تو ، رعدی به دلِ من زد
سیلآب گرفت گونه ، احوال خزان دارم
نام تو به روی دل ، با خطِ خوشی حک شد
فرخنده از آنم که ، عشقت به میان دارم
از تاب و تب یارم ، یک لحظه نیاسودم
در حُول مَدارِ عشق ، چندیست دَوَران دارم
در راه تو درمانده ، دل جز تو همه رانده
زیر عَلَم عشقت ، لَبَیک به زبان دارم
مهرَت چو رسید بر من ، جانم ز بلا دور شد
تا عشق تو را دارم ، جانی به امان دارم
شاعر محمد رضا دیندار
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو