بسمالله الرحمن الرحیم
زین دام رهایی رستم چو غزالی
چه مسعود خیالیست و خوش نای همایی
پیمانه ی داوود در قبضه ی ما بود
وان گشته می آلود و منم بنده ساقی
سر در به گریبان گویی چو غریبان
باشم ز حریفان نهان تا به چه راهی
در منزلتی دوش بشنیدم از این گوش
بر خیز و به آغوش بیا در خبر آیی
من مست چه هستم به رویای که هستم
دل را به که بستم که گویی همه آنی
هر بار حزین است چون آینه می بست
بر پای که می رفت به آورد جدایی
وین علم خدایی ست رهرو به رهش کیست
به خوشخواب خطابی ست منم بانگ صباحی
به دشت آمدی آهو بی ناز و نظر جو
دلخوش به سحر کو مرده ست خدایی!
شاعر محمد بابایی چگینی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو