فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 6 بهمن 1403

پایگاه خبری شاعر

قسمت اول و دوم نوشتاری بر غزل مهران سالاری -رضا کرمی

ابتدا غزل آقای مهران سالاری

وقتي كه چاره نيست و بايد خطر كنم
اين خون واژه هاست كه بايد هدر كنم!
پنهان شدم در اين شب تنها ولي نشد
از چشم شور و تلخ خيابان حذر كنم!
آوازه خوان كوچه ي غم ها مرا ببخش
شايد كلاغ ِ سرزده را در به در كنم!
اي كوليان شب زده اين جا چه مي كنيد؟
بايد تمام ِ حادثه ها را خبر كنم…
من سر به راه نيستم! از من چه انتظار
با كوله بار ِ قافيه هاتان سفر كنم!
يا نقد بي حساب و كتابي كه داشتيد
با آن حسابِ كهنه ي تان سر به سر كنم!
در خواب ديده ايد مگر جمع خوش خيال
با ميخ آهنين كه به سنگي اثر كنم !
تا بر سر كدام قسم ، پاي عهدتان *
خود را فداي غائله اي بي ثمر كنم
خورشيد خواب مانده و شب هاي انتظار
در مانده مانده ام كه چه خاكي به سر كنم!
كفگير معجزات ته ِ ديگ خورده است !
بيخود نشسته ايد كه شق القمر كنم !
از سيل عنقريب حوادث گزير نيست
خود را حواله دست قضا و قدر كنم

زمانی که اولین شعر کلاسیک را از مهران سالاری خواندم به سبب اینکه ذهنیت قبلی از این دسته اشعار ایشان نداشتم به قضاوت و نقد نپرداختم .ولی با توجه به پختگی اشعار سپید شان این احتمال را می دادم که ایشان نیز مثل خیلی از سپیدکارهای موفق با یک پشتوانه و پیشینه خوب از شعر کلاسیک قدم به وادی شعر سپید گذاشته است.البته خیلی از سپیدکارهایی که اینگونه عمل می کنند پس از رسیدن به یک زیان خاص و کسب تجربه به کلی رابطه شان با شعر کلاسیک قطع می شود و از شعر موزون و مقفی فقط بستری در شعر آنها می ماند که زمینه ساز بسیاری از موفقیتهاشان می شود
القصه:
امروز که صفحه شعر نو را باز کردم با این غزل مهران سالاری مواجه شدم و و دیگر سکوت را جایز ندیدم و وظیفه خودم دیدم که کلامی هر چند کوتاه در رابطه بااین غزل بنگارم
شاعر این شعر مسلم است که دفعتا به سرودن این غزل نائل نشده است . نکاتی در این غزل و جود دارد که اذعان می کند شاعر با یک پیشینه قبلی به سرودن این شعر پرداخته است
قبل از اینکه به داشته های درونی و بحث های هرمونتیکی در رابطه با این غزل بپردازم لازم است به فرم این غزل نگاهی گذرا داشته باشم.
سبکها به اقتضای جریانهای جاری و حاکم خلق می شوند و در حقیقت یک وجه مشترک در بیان تفکرات گونا گونند .شاعران بنا بر داشته های ذهنی و دردهای ساری در نهادشان اگر بخواهند در یک جریان غالب شنا کنند و مشخصات اثرشان نشانه های مشخص یک شیوه را در برداشته باشد نا چارند از یک اسلوب خاص پیروی کنند .اما آنچه در این بین ثابت است یک جوهره خاص است که با پوست اندازی زمان و تغییر سبکها دچار تغییر نمی شود
این جوهر که مستقل از سبکها عمل می کند زبان خاص شاعراست. زبان مهران سالاری در این غزل همان جوهره جاری در شعرهای سپیدش است .یک نوع تعهد دردمندانه در برابر دغدغه هایی که در من خود می بیند و سعی میکند تا با استفاده از مولفه های شعری آن را به یک درد مشتر ک تبدیل کند
از لحاظ سبکی این شعر دارای مولفه های غزل در دهه هفتاد است
مطلع این غزل اینگونه آغاز می شود:
وقتي كه چاره نيست و بايد خطر كنم
اين خون واژه هاست كه بايد هدر كنم!
شاعر در همان اغاز کار گراد را به دست مخاطب داده است او می خواهد خطر کند و ناچار است برای این خطر از دم دست ترین ابزارش استفاده کند،…..واژها قرار است جانبازی کنند و با جاری کردن خون خود مسیری را مشخص نمایند.
نکته ای که در این مطلع باید باز گو شود به کارگیری ترکیب (هدر کنم )است که کمی دور از ذهن به نظر می رسد زیرا ترکیب مصطلح در این رابطه معمولا (هدر دادن) است و تا حدی این موضوع به سلامت شعر لطمه زده است
در بیت بعد
پنهان شدم در اين شب تنها ولي نشد
از چشم شور و تلخ خيابان حذر كنم!
شاعری که به سبب تنهایی و ناملایمات پنهان شده است در پی آنست که دلیل قانع کننده ای برای خطر و مخفی نشدن پشت ناملایمات بیاید
خیابان در این بیت یک کلمه کلیدی محسوب میشود ودر حقیقت خیابان و جریانات حاکم بر آنست که سبب شده است شاعر با جانبازی واژه ها به مبارزه برخیزد . روح شاعر و رسالتی که آنرا در قالب واژ ها به ظهور رسانده است این زمینه را فراهم کرده است که در برابر تلخ چشمیهای خیابان سکوت نکند و با سرخی کلمات فریاد سر دهد.
همنشینی و تباین زیبای واژها در این بیت نشان از تجربه خوب سالاری در استخدام کلمات دارد .موسیقی ایجاد شده در واژ های شدم ، شب ، شور، و چشم به القا اندیشه در ذهن مخاطب کمک بسیاری می کند.

آوازه خوان كوچه ي غم ها مرا ببخش
شايد كلاغ ِ سرزده را در به در كنم!
به نظر می رسد آوازه خوان کوچه غم در این بیت وجود خارجی نداشته باشد و در حقیقت ضمیر خود آگاه شاعر در این بیت در قالب آوازه خوانی نمود یافته است که بر منبر غمهای شاعر نشسته و واژه ها را در راه پر خطری که پیش گرفته اند رهنمون می سازد.
نکته جالب در این شعر همخوانی نمادهای به کار رفته با داشته های شاعر برای خطر کردن است مبارزی که با پشتوانه ی واژه ها به مبارزه برخواسته است ، دردهایش نیز هم جنس ابزارش می باشند، چون قرار است واژه ها گره گشا باشند پس در این میانه باید ابتدا خودش را از زیر دین آوازه خوان غمها یی خلاص کند که در کشاکش حضور کلاغان سرزده صدایش زخمیست و نایی برای واژه سرایی ندارد
در بیت بعد
اي كوليان شب زده اين جا چه مي كنيد؟
بايد تمام ِ حادثه ها را خبر كنم…
کولیان شب زده جای خودشان را به کلاغان داده اند هر چند کولی با توجه به صفت دوره گردیش می تواند با خیابان و کوچه مرتبط باشد ولی به نسبت کلاغان و آواز خوانیشان که ارتباط مستقیم با و اژه و آوازهای غمگین دارند کولیان ارتباط کمتری با موضوع مبارزه پیدا میکنند
من سر به راه نيستم! از من چه انتظار
با كوله بار ِ قافيه هاتان سفر كنم!
در این بیت بعد باز هم شاعر به سمت دغدغه ای جاریش می رود قافیه هایی که کولیان حمل می کنند با او سر ناساز گاری دارند نکته جالب توجه در این بیت اینست که سر به راه نبودن شاعر در این بیت برخلاف معنای ظاهریش یک نکته مثبت تلقی می شود کولیان شب زده(که این بار با حمل قافیه وجاهت بیشتری در راستای موضوع پیدا کرده اند) با انبانی از قافیه های ناهمگون نمی توانند شاعر را به راه خود بیاورند و او را سر به راه کنند همچنین ارتباط بین کولیان ،سربراه نبودن، شاعر و قافیه هایی که خاصیتشان باید همگامی با کلیت ماجرا باشد در این بیت قابل توجه است.

يا نقد بي حساب و كتابي كه داشتيد
با آن حسابِ كهنه ي تان سر به سر كنم!
از این به بیت به بعد است که سالاری محاکاتش بیشتر می شود و برای توجیه خطر کردنش دلیل می آورد ،شاعردردمند زخمهای کهنه ای ست که با انها کنار نیامده است سر به سر کردنی که شاعر تن به آن نداده است در حقیقت در راستای همان عدم سربه راهی اوست و آیا خطر چیزی جز عدم تمکین در برابر نرم معمول زندگیست؟
خورشيد خواب مانده و شب هاي انتظار
در مانده مانده ام كه چه خاكي به سر كنم!
یکی از درخشانترین بیتهای این شعر بیت فوق است . شاعر بالاخره تیر خلاصش را شلیک می کند و به دردهای شخصیش صبغه ی کلی می دهد ، خورشید خوابیده است ، و در این میان شبهای انتظار پایان ندارند، شاعر تنها در این بیت است که اظهار عجز می کند و انهم زمانی است که دردهایش را به آسمان حوالت میدهد. او با جمع کردن تمام بغضهایش خورشید به خواب رفته را نشانه می رود و از حکمران اسمانها چاره جویی میکند
كفگير معجزات ته ِ ديگ خورده است !
بيخود نشسته ايد كه شق القمر كنم !
در بیت بعد شاعر رسالت پیامبریش را فریاد می کند و اینکه با انبوه دردهای زمینی و خواب خورشید نمی تواند همچون پیامبران الهی شق القمر کند

بیت آخر نقطه تسلیم شاعر در برابر تقدیر الهی است او خود را از ساماندهی آنچه باعث تزلزل بشریت شده است عاجز می بیند ، در حقیقت تسلیم شاعر و حوالت دردها به آسمان یک نوع تلنگر به انسانی است که به سبب دوری از مظاهر حق و همجواری با شیطان نفس آسمانی خود را کشته است و نمی تواند درک صحیحی از انچه بر او رفته است داشته باشد

با امید موفقیتهای روز افزون برای مهران سالاری عزیز و پشتکار بیشتر او در سرایش شعرهایی اینچنین

بخش نقد ادبی | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو