فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 17 بهمن 1403

پایگاه خبری شاعر

علی فخری(عارف) – از ولایت تا خــدا

از ولایت تا خــدا

از تمام درد و غم جانت رها شد فاطمه
گریه های نیمه شب ؛ حالا بپا شد فاطمه
دیده محزون ؛دل پریشان ؛خانه شد ماتم سرا
چون شنیدم پیش از این روحت جدا شد فاطمه
جان زهرا ؛ خانه ی ما یاسمن بودی مرو
کوی ما و خانه ی ما، بی صفا شد فاطمه
جان پیغمبر تو بودی ، نور چشم مرتضی)
گر ز در وارد شدی پایت، بپا شد فاطمه!
از ولایت تا خــدا؛ شاهد در و دیوار بود !
بشکند پهلو؛جگر سوزد؛ رضا شد فاطمه
کاش ازاین دست زمانه می بریدم جان خود
آشکارا پیش من ، بر تو جفا شد فاطمه!
بشکند دست عدو؛ وقتی که آتش زد بدر
از علی کردی حمایت خود فنا شد فاطمه !
از جنایت بر خدا ،بردم شکایت همزمان
دیده گریان بی امان؛خلق خدا شد فاطمه!
عابد و زاهد خطا کردش به حق فاطمه!
کشتۀ راه ولا ،عارف چرا شد فاطمه؟
23/11/95 علی فخری(عارف)

شاعر علی فخری(عارف)

بخش غزل | پایگاه  خبری شاعر


منبع: شعر نو