چه نفس ها با نفس هایش کشیدم
چه تپش ها با تپش هایش تپیدم
زیر باران نگاهم خیس میشد
چه نسیمی روی رخسارش وزیدم
میشدم مست از نسیم نیم نگاهش
بی خود از خود میشدم پر میکشیدم
چون پرستوی ساحل های دریا
شیرجه بر افلاک دریا می پریدم
نا گهان این عشق بی سامان جانم
کز هوایش من نفس ها میکشیدم!
رخت بست و رفت از خانه ی جانم
بی خدا حافطی از جان حزینم
این بهارم،آن بهارم چون خزان شد
سخت سرمایی…!نظیرش را ندیدم
حال با جام خالی در می پرستی
روی پاره جگرم خون مینویسم
هاونی بود خالی ،خیالی
خالی از دل خالی از دل،چه کشیدم!
شمس بارانی همیشه در خزانست
از خزانم تا خزانم در حزینم
چه تپش ها با تپش هایش تپیدم
زیر باران نگاهم خیس میشد
چه نسیمی روی رخسارش وزیدم
میشدم مست از نسیم نیم نگاهش
بی خود از خود میشدم پر میکشیدم
چون پرستوی ساحل های دریا
شیرجه بر افلاک دریا می پریدم
نا گهان این عشق بی سامان جانم
کز هوایش من نفس ها میکشیدم!
رخت بست و رفت از خانه ی جانم
بی خدا حافطی از جان حزینم
این بهارم،آن بهارم چون خزان شد
سخت سرمایی…!نظیرش را ندیدم
حال با جام خالی در می پرستی
روی پاره جگرم خون مینویسم
هاونی بود خالی ،خیالی
خالی از دل خالی از دل،چه کشیدم!
شمس بارانی همیشه در خزانست
از خزانم تا خزانم در حزینم
شاعر شمس بارانی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو