پـیش ما رسم شکسـتـن نبـود عهد وفا راالـله الـله تـو فـراموش مکـن صـحـبـت ما راقـیـمـت عـشـق نـدانـد قـدم صـدق نـداردسست عهدی که تـحـمل نکند بـار جـفا …
پـیش ما رسم شکسـتـن نبـود عهد وفا را | الـله الـله تـو فـراموش مکـن صـحـبـت ما را |
قـیـمـت عـشـق نـدانـد قـدم صـدق نـدارد | سست عهدی که تـحـمل نکند بـار جـفا را |
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی | دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را |
گر سرم می رود از عهد تـو سر بـازنپـیچم | تا بـگویند پـس از من که بـه سر بـرد وفا را |
خنک آن درد که یارم بـه عیادت به سر آید | دردمـنـدان بـه چـنـین درد نـخـواهنـد دوا را |
بـاور از مـات نـبـاشـد تـو در آیینه نگـه کـن | تـا بـدانی کـه چـه بـودسـت گرفـتـار بـلا را |
از سـر زلف عروسـان چـمن دسـت بـدارد | بـه سر زلف تـو گر دسـت رسد بـاد صبـا را |
سـر انگشـت تـحـیر بـگزد عـقل بـه دندان | چـون تأمل کـند این صـورت انگـشـت نما را |
آرزو می کندم شـمع صفت پـیش وجـودت | که سـراپـای بـسـوزند من بـی سـر و پـا را |
چـشم کوتـه نظران بـر ورق صورت خوبـان | خـط همی بـیند و عـارف قـلم صـنع خـدا را |
همـه را دیده بـه رویت نگـرانسـت ولـیکـن | خـودپـرسـتـان ز حـقیقت نشناسـند هوا را |
مـهربـانی ز مـن آمـوز و گـرم عـمـر نمـانـد | بـه سـر تـربـت سـعـدی بـطـلب مهرگـیا را |
هیچ هشـیار ملـامت نکـند مسـتـی مـا را | قـل لصـاح تـرک الناس من الوجـد سـکاری |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج