فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 20 دی 1403

پایگاه خبری شاعر

شماره ٤٦: دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را

دی بــنـواخــت یـار مــن بــنــده غــم رســیـده راداد ز خویش چـاشنی جـان ستـم چشیده راهـوش فــزود هـوش را حــلــقــه نـمـود گــوش راجـــوش نــمــود نـ…

دی بــنـواخــت یـار مــن بــنــده غــم رســیـده راداد ز خویش چـاشنی جـان ستـم چشیده را
هـوش فــزود هـوش را حــلــقــه نـمـود گــوش راجـــوش نــمــود نــوش را نــور فــزود دیــده را
گـفـت کـه ای نـزار مـن خـسـتـه و تـرسـگـار مـنمـن نـفـروشـم از کـرم بــنـده خـودخــریـده را
بـین که چه داد می کند بـین چه گشاد می کندیوسـف یـاد مـی کـنـد عـاشـق کـف بـریده را
داشـت مـرا چـو جـان خـود رفـت ز من گـمـان بـدبــر کـتــفـم نـهـاد او خــلـعــت نـورســیـده را
عاجز و بـی کسم مبـین اشک چو اطلسم مبـیندر تـن من کشـیده بـین اطـلس زرکشـیده را
هر که بود در این طلب بس عجبست و بوالعجبصـد طربـسـت در طرب جـان ز خـود رهیده را
چــاشــنـی جــنـون او خــوشــتــر یـا فـســون اوچـونک نهفتـه لب گزد خـسـتـه غـم گزیده را
وعـده دهـد بــه یـار خـود گـل دهـد از کـنـار خـودپـر کـنـد از خـمـار خـود دیده خـون چـکـیده را
کــحــل نـظــر در او نـهـد دســت کـرم بــر او زنـدسـینه بـسـوزد از حـسـد این فلک خـمیده را
جام می الست خود خویش دهد بـه سمت خودطـبــل زنـد بـه دسـت خـود بــاز دل پـریـده را
بــهـر خـدای را خـمـش خـوی سـکـوت را مـکـشچون که عصیده می رسد کوته کن قصیده را
مـفـتــعــلـن مـفــاعــلـن مـفـتــعــلـن مـفـاعــلـندر مـگـشـا و کـم نـمـا گـلـشـن نـورسـیده را

گروه کتاب پایگاه خبری شاعر


منبع : درج