سبـکروحی که چون پـروانه بـر گرد سخن گرددنفس در سینه اش چـون سوخت شمع انجـمن گرددزخون تـا شد تـهی دل می خلد در سینه تـنگمگـل بـی خـار چـون شـد خـشـک خـ…
سبـکروحی که چون پـروانه بـر گرد سخن گردد | نفس در سینه اش چـون سوخت شمع انجـمن گردد |
زخون تـا شد تـهی دل می خلد در سینه تـنگم | گـل بـی خـار چـون شـد خـشـک خـار پـیـرهـن گـردد |
کجا نوبت به من افتد، که هر جا هست بینایی | بـــه امـــیـــد فـــتـــادن گـــرد آن چـــاه ذقـــن گـــردد |
در آن گلشـن که آید در سـخـن لعل گهر بـارش | زشـبــنـم آب حـسـرت غـنـچــه هـا را در دهـن گـردد |
چــو از مـی آتــشــیـن گـردد عــقــیـق آبــدار او | ســهـیـل از شــرمــســاری پــنـبــه داغ یـمــن گــردد |
لب میگـون او خـوش حـرف شـد در روزگـار خـط | جـوانتـر مـی شـود کـیفـیتـش چـون مـی کـهن گـردد |
تــوانــد تـــنــگ در آغــوش خــود آورد مــرکــز را | سـبـکـسـیری کـه چـون پـرگـار گـرد خـویشـتـن گردد |
نـدارد فـکـر کـنـعـان یوسـف از بـیمـهـری اخـوان | کـه غـربــت بــا عـزیـزی دلـنـشـیـن تـر از وطـن گـردد |
دل روشن کند شیرین سخـن صائب سخـنور را | که بی آیینه هیهات است طوطی خوش سخن گردد |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج