اگـر از پـرده زلـف سـیه رویـش عـیـان گـرددجـهان از خـنده بـرق تـجـلـی گـلـسـتـان گـرددنگـه دارد خـدا از چـشـم بـد، حـیرانیی دارمکه اشک گرمرو در چـشم م…
اگـر از پـرده زلـف سـیه رویـش عـیـان گـردد | جـهان از خـنده بـرق تـجـلـی گـلـسـتـان گـردد |
نگـه دارد خـدا از چـشـم بـد، حـیرانیی دارم | که اشک گرمرو در چـشم من خواب گران گردد |
چه خواهد بـود حال کشتی بـی ناخدای ما | در آن دریای پـرشـورش کـه لنگـر بـادبـان گـردد |
به نیکان هر که بنشیند، بدان را نیک پندارد | نشیند با بدان هر کس، به نیکان بدگمان گردد |
چـرا آواره او فـکـر خـان و مـان کـنـد صـائب؟ | چـرا در فـصـل گل بـلبـل بـه گرد آشـیان گردد؟ |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج