اگـر خـورشـید و مـه نـبـود بـرین گـردون مـینـاییتــو از رو پــرده بــرگـیـر و هـمـی کـن عـالـم آرایـیسـزای وصـف روی تـو سـخـن در طبـع کس نایدکه در تـو…
اگـر خـورشـید و مـه نـبـود بـرین گـردون مـینـایی | تــو از رو پــرده بــرگـیـر و هـمـی کـن عـالـم آرایـی |
سـزای وصـف روی تـو سـخـن در طبـع کس ناید | که در تـو خیره می ماند چـو من چـشم تـماشایی |
میان جـمع مه رویان همچـون شـب سـیه مویان | تـو بـا این روی چـون خورشید همچـون روز پـیدایی |
تـرا لیلی نشـاید گفـت لیکن عـاقـل از عـشـقـت | عجـب نبـود که چـون مجـنون بـرآرد سـر بـشیدایی |
مـنـم از عـشـق روی تــو مـقـیـم خـاک کـوی تـو | مـگـس از بـهـر شـیـریـنـیـسـت در دکـان حـلـوایـی |
اگـر در روز وصــل تــو نـبــاشــم جــمـع بــا یـاران | مـن و آه سـحــرگـاه و شـب هـجــران و تــنـهـایـی |
مرا بـا غـیر خـود هرگـز مکـن نسـبـت مدان مایل | مسلمان چـون کند نسـبـت مسیحـا را بـتـرسـایی |
میان صبـر و عشق ای جان نزاعست از برای دل | کـه اندر دل نمی گنجـد غـم عـشـق و شـکـیبـایی |
حـرم بــر عـاشـقـان تــنـگـسـت از یـاران غـار تـو | چو سگ بیرون در خسبم من مسکین ز بی جایی |
عـزیـز مـصـر اگـر مـا را مـلـامـت گـر بــود شــایـد | تـو حـسـن یـوسـفـی داری و مـن مـهـر زلـیـخـایی |
ز جان بازان این میدان کسی همدست من نبود | که من در راه عـشـق تـو بـسـر رفـتـم ز بـی پـایی |
چـو سعدی سیف فرغانی بـوصف پـستـه تـنگت | چـو طوطی گر سخن گوید کند زآن لب شکرخـایی |
چـو جـنـت دایم انـدر وی هـمـه رحـمـت فـراز آید | «تـو از هر در که بـاز آیی بـدین خـوبـی و زیبـایی » |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج