در سیر طلب رهرو کوی دل خویشم چون شمع ز خود رفتم و درمنزل خویشم جز خویشتنم نیست پناهی که در این بحر گرداب نفس باخته ام ساحل خویشم در خویش سفر می کنم از…
در سیر طلب رهرو کوی دل خویشم چون شمع ز خود رفتم و درمنزل خویشم جز خویشتنم نیست پناهی که در این بحر گرداب نفس باخته ام ساحل خویشم در خویش سفر می کنم از خویش چو دریا دیوانه دیدار حریم دل خویشم بر شمع و چراغی نظرم نیست درین بزم آب گهرم روشنی محفل خویشم در کوی جنون می روم از همت عشقش دلباخته ی راهبر کامل خویشم با جلوه اش از خویش برون آمدم و باز ایینه صفت پیش رخش حایل خویشم خاکستر حسرت شد و بر باد فنا رفت شرمنده برق سحر از حاصل خویشم
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج