نیلوفر م. حسینی
در ایـن پـریـدهرنگـی مهـتـابِ زندگــی
دیگر پریده از سرِ من ، خواب زندگـی
من خود نخواستم که بیایم در این سراب
امـا گذشــته بــود ز سـر، آب زنـــدگــی
حـالا مـنـم ، جــدا ز ســـلام نـگــاه تو
عکسی شکـسته در قفـس قـاب زنـدگــی
ای کاش صیدِ تـازه کند دسـت رحمتــش
جان را ؛ که گشـته ماهیِ تالاب زندگـی
یاری بـه نام زیبـد و مصداقِ نـام نیسـت
کآن را ندیـدهایــم ز اصـحاب زنـدگــی
این واژههای زندهی بیتاب، حرفِ کیست ؟
– نیلوفری – که مرده به مرداب زندگی
با ایـن همــه، خــیال مـرا زنــده میکــنـد
شـبزنــدهداریِ شـب مهـتاب زندگــی..
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: سایت شعر ایران