تقدیر او این بود، عمری در به در باشد
آواره و سرگشتهی کوه و کمر باشد
مثل قطاری بی وطن، در جاده هایی دور
دل دل کنان دائم گرفتارِ سفر باشد
دل تنگ و تنها بگذرد از درّه های ترس
از دلخوشی ها سهمش آغوشِ خطر باشد
از نان و از لبخند سهمش مختصر امّا
از سفرهی تهدید، سهمش بیشتر باشد
¨¨
آزاده باش ای من! بمان و هم چنان بگذار
دنیا به کامِ سفلگانِ بی هنر باشد
آزاده باش ای من! بمان و هم چنان بگذار
دنیا کماکان سهمِ مشتی کور و کر باشد
ما زخمِ خاموشِ دماوندیم و میبینم
این قلّه را روزی که دیگر شعله ور باشد
مثلِ درخت آرام و سبز و ساکتیم امّا
هر شاخهی ما میتواند یک تبر باشد
2
آرامِ مه، لمیده بر اندامِ «پنج شیر»
دارد، غروب میوزد از قلّه های پیر
دارد، کلاغ میچکد از بهتِ آسمان
دارد مرور میشود این حجمِ ناگزیر
¨¨
ای بر عبوسِ صخره، شکفته شبیه کوه
در انتشارِ درّه دمیده، شبیهِ شیر
هر شب، برای دیدنِ تو، باد، بی قرار
هر شب، برای دیدنِ تو، ماه، سر به زیر
دیگر بگو که ماه، نپاشد به صخره ها
دیگر بگو که ماه، نریزد در آبگیر
دیگر پلنگِ زخمی، آهسته میرمد
از خاطراتِ تلخِ کتل های بادگیر
بعد از تو، بی قراری ی این صخره های گنگ
یعقوبی ی نگاهِ من و گرگ های پیر
در ساکتِ کبودِ کپرها، پرنده مرد
حالا درخت و لخ لخِ شب های سردسیر
¨¨
آهی بلند، فرصتِ خود را به کوه داد
آرامِ مه، لمیده بر اندامِ پنج شیر
3
دیگر بگو که بغض بپاشند انارها
سر را به صخره ها بزنند آبشارها
در مه فرو روند کُتلها و درّهها
از گُرده بشکنند تمام گُدارها
دیگر به دشنه ها بسپارند و بگسلند
یال کُرندها را چابک سوارها
دف ها به کُنجِ طاقچه ها معتکف شوند
در پرده دق کنند تمامِ دوتارها
¨¨
با پردهی دوتار چه گفتی که سالهاست
این سان قرار برده ای از بی قرارها؟!
از کاسهی دوتار چه نوشیده ای که عقل
وامانده در تغزّلِ چشمِ تو بارها؟!
تو میروی و در نفس «شاجهان» مدام
جاری است شورِ ممتدِ «الله مزارها»
تو می روی و یادِ تو هاشور می خورد
در سینهی حماسی ی این کوهسارها
تو میروی و بعدِ تو تکرار میکنند
«لیلانه»های ناب تو را چشمه سارها
تا در قمارِ عشق، تو رندانه باختی
در حسرت تو اند تمام قمارها
“بخشی “بمیر تا که تو را زندگی کنند
در لحظه های مستی خود باده خوارها
شاهجهان:قله ای در خراسان / الله مزار و لیلانه:دو ملودی کرمانجی/ بخشی:به اساتید موسیقی کرمانج ها بخشی می گویند.