دوستان مست بهار رمضانم چه کنم
خاطرش برده ز جان صبر و قرارم چه کنم
بانگ عشقش چو از آن مأذنه خیزد عمریست
پی قد قامت آن سرو روانم چه کنم
روزه ام باطل ازین شد که خورم خون و مدام
سوز این سینه کند دود به کامم چه کنم
سحرم راز و نیاز و گله از دوری یار
تا چه پیش آورد افطار برایم چه کنم
خوشهٔ زلف نگار و تب صحرای وجود
آتش افروخته بر خرمن کاهم چه کنم
خوشه برچید بساط خود و از مزرعه رفت
دشت دل سوخته ای وای بحالم چه کنم
نچشیدم من از آن گندم دیدار و عجب
رانده ای بی خبر از باغ وصالم چه کنم
گر چه ماه رمضان است اگر بر تب دل
می مرد افکن رنگین ننشانم چه کنم
لطف یار است و به شکرانهٔ عشقش هر بار
غم او ریخته بر قند روانم چه کنم
تا که باز آیی و زرنگار ز «ایمان» برود
من همان منتظر چشم به راهم چه کنم
شاعر ایمان کاظمی (متخلص به ایمان)
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو