ای روح پریشان ز کدام گوشه ی افلاک
سر گشته بدین کلبه ی ویرانه خزیدی
صد سال که بودی در این خانه ی ظلمت
اکنون بچه امید سوی این خانه پریدی
تو کشتن و کشتار بشر را به شقاوت
دیدی و دگر بار بچه بستی تو امیدی
گشتیم به دل شاد که بنزدیک خداوند
باشی سبب خیر که به افلاک پریدی
زین روی که این نامه ی ابنا بشر را
با دست تو بر دست ملایک برسیدی
افسوس بدین وادی و این ظلمت ناجور
خوش کرده دل خویش بدین خانه خزیدی
دانم که دگر باره ز بدبختی مردم
صد بار بخواهی که به افلاک پریدی
سر گشته بدین کلبه ی ویرانه خزیدی
صد سال که بودی در این خانه ی ظلمت
اکنون بچه امید سوی این خانه پریدی
تو کشتن و کشتار بشر را به شقاوت
دیدی و دگر بار بچه بستی تو امیدی
گشتیم به دل شاد که بنزدیک خداوند
باشی سبب خیر که به افلاک پریدی
زین روی که این نامه ی ابنا بشر را
با دست تو بر دست ملایک برسیدی
افسوس بدین وادی و این ظلمت ناجور
خوش کرده دل خویش بدین خانه خزیدی
دانم که دگر باره ز بدبختی مردم
صد بار بخواهی که به افلاک پریدی
شاعر ابراهیم گرجی
بخش غزل | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو