سید محمد جواد میرصفی
ساکن شهر قم
۱۲ سال است شعر می گوید
در کنگره بانوی بلاغت رتبه نخست بخش شعر کلاسیک را کسب کرده است.
……………………………………………..
سید محمد جواد میرصفی در گفتگو با پایگاه خبری شاعر گفت آثار مکتوب به عنوان اینکه کتابی از من چاپ شده باشد هنوز چیزی صورت نگرفته اما در موضوعات مختلف و قالبهای مختلف تجربه طبع آزمایی و قلم فرسایی داشته و دارم . وی در ادامه گفت بیشتر در قالبهای کلاسیک قلم میزنم سعیم بر این است که همه قالبهای شعر کلاسیک را تجربه کنم وی اضافه کرد بیشترین فعالیت من در سه قالب غزل، قصیده و رباعی است. این شاعر اهل قم افزود به شخصه اعتقاد دارم که شعر یکی درمان روح، لذت و آرامش شخصی است و خیلی به این فکر نمیکنم که حالا چیزی که مینویسم بخواهد تحولی ایجاد بکند یا تغییری صورت بدهد وی اضافه کرد، همین که حال خوبی دارم و یک آرامش درونی برایم به ارمغان می آورد برایم کافی است وی در ادامه اضافه کرد اساساً خیلی نگاه بزرگی ست اگر بخواهم این گونه فکر کنم که رسالتی بر دوشم بابت ایجاد تغییری یا تحولی هست ، اما خب طبیعتاً همیشه شاعران سردمدار حفظ زبان و تولید زبان بوده اند و با آثاری که خلق کرده اند زبان را زنده نگه داشته اند و به قول امروزی ها به روزش کرده اند.
این شاعر خوش ذوق در ادامه گفت شعر آیینی هم یک سنگر و یک جایگاهی برای عرض ارادت و نوکری در ساحت آل الله است وی ادامه داد خیلی از دوستداران آل الله به هر نحوی سعیشان بر این است که خدمتی کنند،خدارا شکر می گویم که این توفیق را در وجود امثال من گذاشته که با شعر و از طریق شعر بتوانیم عرض ارادت کنیم، این شاعر قمی افزود طبیعتاً کنگرهها و جشنوارهها میتوانند انگیزه باشند و سوختی باشند برای اینکه شاعران را ترغیب کنند برای قلم زدن و تحقیق و تفحص در حوزه مورد نظر و باعث شوند که آثار خوبی خلق شود میرصفی ادامه داد آثاری که بتواند بعداً در مجالس و در هیئات خوانده شود،آثاری که طبیعتاً به بوته نقد گذاشته شود و بررسی و داوری که در آنها صورت میگیرد میتواند باعث تولید آثار فاخر شود و محتوای خوبی را تولید کند برای مراسم و محافل مذهبی، که جشنواره بانوی بلاغت هم از این امر مستثنا نیست.
این شاعر جوان ادامه داد سعی من بر این است که در شعر کلاسیک هم در همه حوزههای محتوایی و هم در همه حوزههای فرمی قلم بزنم و طبع آزمایی کنم. وی ادامه داد شعر طنز، شعر آیینی، شعر عاشقانه، شعر اجتماعی و … همه اینها رو سعی میکنم در قالبهای مختلف تجربه داشته باشم و تا حالا هم تجربههای زیادی داشتم. وی در ادامه به علاقمندی های خود اشاره کرد و گفت به شخصه خیلی بیشتر آثار قدما رو مطالعه میکنم حالا آثار شاعران شاخص سبک خراسانی، سبک عراقی و سبک موسوم به هندی و از شاعران معاصر هم جناب منزوی را خیلی دوست دارم .
مرحوم محمدعلی بهمنی و بسیار شاعران دیگر را سعی کردم که مطالعه داشته باشم و با جهان و منظومه فکریشان آشنا شوم به نوعی از هر کسی یک خوشهای بچینم.
وی در ادامه درباره کنگره بانوی بلاغت اذعان داشت الحمدالله کنگره بانوی بلاغت در این چند سال به نحو احسن اجرا شده و کارهای خوبی صورت گرفته امیدوارم که این امر تداوم داشته باشد امیدوارم این جشنواره در طول سال هم استمرار داشته باشد ، شعرهای دورههای قبل بررسی شود و در سایت رسمی این کنگره شعرها منتشر شود مباحث محتوایی منتشر شود و به قولی همیشه تنور داغ باشد و منحصر به یکی دو ماه فراخوان و ماه برگزاری جشنواره نباشد
در پایان اشعاری از این شاعر خوش ذوق قمی را زمزمه می کنیم
سه غزل تقدیم میکنم به مخاطبان عزیزتون
هو العلی
1
جنونی می کشم در وادی آشفته ی مویت
که انگشتان من هستند آهوهای گیسویت
تپیدنهای دل در هر نفس در آمد و رفت است
نمی دانم تو می آیی به سمتم یا که من سویت
چه در من دیده آینه که می پرسد تو را از من؟
تو در من رخنه کردی ، پر شده خون من از خویت
چه تلبیسی کنم تا سر درآرم از گریبانت!؟
شبیه شیشه عطرت که بو دزدیده از بویت
هزار و یک شبم را با خیالت ریسه می بندم
به قصرم کی می آیی با چراغ چشم جادویت!؟
*
شبی در خواب می دیدم عسل می ریخت از لبهات
و مهمان کرده بودی دشت گلها را به کندویت
و من چون ساقه ای خشکیده در این آرزو بودم
که من را هم بنوشانی کمی از نوشدارویت
کلید رستگاری را در آغوش تو می جویم
بپیچم کاش روزی مثل پیچک دور بازویت
*
ببخش این واژه های محتضر را ، تا نفس باقی ست
تغزل را تنفس می کنم، هستم غزل گویت
چه می شد با همه صعب العبوری فتح من باشی!؟
کمی پایین بیا ای ماهرخ ، از برج و بارویت…
2
چگونه دل بسپارم به کشوری که ندارم؟
به تخت شاهی و مُلک مسخری که ندارم
چگونه فتح کنم قلعه های شورشیان را؟
به پشت گرمی مردان لشگری که ندارم
منجمان دروغین مرا به سخره مگیرید!
در آسمان خبرم هست از اختری که ندارم
نبود باورم این روزگار خون جگری ها
رسیده زهر یقینم به باوری که ندارم
اگر خیال نبافم بایستم به چه کاری!؟
نشسته ام پی آن کار دیگری که ندارم
چگونه باز سر از چاه در بیاورم ای عشق!؟
به فرض کودکیِ عقل در سری که ندارم
خراب لطف یهودا و دست بوس شغادم
ولی چه چاره کنم با برادری که ندارم؟
چه روزها که نشستم ، که رازهای دلم را
برادرانه بگویم به خواهری که ندارم
کجاست آنکه به او ناله ی مرا برساند؟
ببندم «آه» به پای کبوتری که ندارم
بهانه ی غزلی کو ؟ که با سیاهه ی اشکم
قصیده ای بنویسم به دفتری که ندارم
خیال داشتنش ، وایِ من ! چه حال خوشی داشت
که دلخوشم به همان حال بهتری که ندارم
3
ارتکابت میوه ی ممنوعه، عصیانی مگر؟
آه از چشم بلاخیز تو ، تاوانی مگر ؟
ای که تزریق حیاتی در رگان مرده ام
در نبودت می روم از دست ، شریانی مگر ؟!
دست کم همپای درمانت برایم درد باش
کم نمک پاشی به زخمم کن ، نمکدانی مگر ؟
دیدنت می روبد و می شوید و می رویدم
مثل یاس رُسته بر دیوار ، بارانی مگر؟!
(هر چی می آیم به سویت دورتر می ایستی)
برزخی از من چرا ، از من هراسانی مگر؟
آنچه با من می کنی با گبر ، ترسا می کند؟!
این که رسمش نیست مومن ، نامسلمانی مگر؟
من نخواندم بی وضو یک آیه از گیسوت را
در خیال خویش هم یکبار ، قرآنی مگر؟!
خواه باشد باب میلت یا نه ، با خود خواهی ام
بی که خواهی دوستت دارم ، نمی دانی مگر؟!