خنده های معلق
************
ایستاده ام
روی تبسم نور
رد پای آفتاب
در من جوانه زده
سرشارم از
تنفس های کودکی
اکسیژن صداقت
ساقه ی حسم را
می بوید
صدای شتاب غرور
از من عبور می کند
همین روزها
در شعور خنده های معلق
رها خواهم شد. (سارا چگنی زاده)
آفرین سارا!
پیش از هرصحبتی،فکر می کنم حیف است زاویه ی شعر را با توضیح اولیه ببندیم. این توضیح ، ذهن مخاطب را به سوی امیدی که گفته ای ، هدایت خواهد کرد و زاویه های دیگر را خواهد بست یا کم رنگ خواهد کرد.
حالا شعر.:
فرم ذهنی خوبی دارد. تمام تصویرها از ایستادن روی تبسم نور، که یک شخصیت انسانی پیدا کرده ، به یک مفهوم کنایی هم رسیده است. “به نور رسیدن” کنایه از یافتن حقیقت و دیدن مفهوم های فرا دید است و کلا بصیرت و آگاهی یافتن.
تصویر بعد”رد پای آفتاب/ در من جوانه زده” مفهومش با انسان نمایی آفتاب به تصویر اول نزدیک است. به نظر می رسد می شود این تصویر را برای ایجاز و اثر بخشی بیش تر ، با تصویر اول ادغام کرد.
بعد: “سرشارم از / تنفس های کودکی” باز گشتی به احساس کودکی. حس های ناب.بی غل و غش. ساده. راستین.
این بازگشت، به معنای کودک شدن و فکر کودکی داشتن نیست، بلکه در همین بزرگ سالی، صداقت کودکانه داشتن است و کلا می شود گفت : می خواهم صادق باشم.
در ضمن تنفس ، سبب رشد و ایمنی انسان است.
در بند سوم: “اکسیژن صداقت” یک تشبیه بلیغ اضافی است.
“ساقه ی حس” هم از جنس “اکسیژن صداقت “است و این دو تشبیه، در یک شخصیت انسانی “بوییدن” به کار گرفته شده اند.
اگر آرایه ها را حذف کنیم مفهوم”صداقت در وجودم جاری ست” حاصل می شود.
بند چهارم:
” صدای شتاب غرور
از من عبور می کند”
باز هم شخصیت انسانی پیدا کرده . این تصویر می توانست بهتر هم بشود. اما با همین شخصیت بخشی هم کارکرد خوبی دارد و به مفهوم”دور شدن غرور ” از راوی دلالت است.
آخرین بند: “شعور خنده های معلق “بسیار بکر است. کم ترینه اش این که من جایی ندیده ام.این تصویر رها شدن شخص را در آب تداعی می کند و منظور از آن می تواند”رسیدن به استدلال و قدرت تمیز “باشد.
می توان چنین دریافت که در کودکی و نو جوانی می شد برای هر چیزی خندید و از خنده روده بر شد. حالا که این مراحل را گذرانده ام، با استدلال می خندم.
“خنده ی معلق” می تواند ضد خنده هم باشد.
حالا اگر این تصویره یا بهتر بگویم ، بندهای شعر را پشت سر هم به نمایش درآوریم یک رشد را نشان می دهد و گذر از مراحل کودکی و نوجوانی و بزرگ سالی را به ذهن می آورد که ارتباط های افقی و عمودی شعر را به وجود آورده و فرم ذهنی را ساخته است.
چینش شعرها خوب بود و مخاطب می توانست علاوه بر خواندن، حس دیداری هم داشته باشد.
ایستاده ام
روی تبسم نور
ایستادن بالاست و نور پایین.
در سطر بعد هم همین طور است .
حسی که در شعر جاری ست به خوبی به مخاطب منتقل می شود و دلیل آن چیزی جز صداقت و صمیمیت نیست در همه ی جوانبش: سن و سال و روحیه و اعمال گوینده(تو بخوان شاعر)
گوینده توانسته است با بر هم زدن نظم جمله ها و تاکید و توجه و تزریق تخیل به آن از مرز نثر عبور کند همان طور که از مرز نوجوانی عبور کرد.
آخرین نکته را باید در دید شاعرانه جست و جو کرد که بی آن شعر ساخته نمی شود. یعنی آفریدن تصویرهایی که تا به حال نبوده است و این آفرینش تازه ، جان و جهان را تازه می کند.
برای سارا ،روزهای روشن و رنگی و رهایی در شعور را آرزو می کنم.
از دوستان گرامی می خواهم نظرهای تکمیلی خود را بنویسند.
بخش نقد ادبی | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو