فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 16 دی 1403

پایگاه خبری شاعر

گرچه آتش و خون بر سر روی تو می ریزد/علی معصومی

گرچه آتش و خون بر سر روی تو می ریزد
غبار غم به روی برج و باروی تو می ریزد

میان نارفیقانت به چشمان خودم دیدم
چه شمشیر خیانت ها به پهلوی تو می ریزد

برای کودکان بی پناهت لای لایی کن
که اشک ماتم از چشم بلا جوی تو می ریزد

کبوتر خانه ای از خون میان آشیانه داری
که آثار ستم از زخم ابروی تو می ریزد

هنوز از شاخه های سبز زیتون قصه میگوید
پر و بالی که از فوج پرستوی تو می ریزد

به گوش دخترانت با پریشانی چه می خواند؟
سحرگاهی که بغضش را به بازوی تو می ریزد

به سمت مشرق باریکه ای از نور و آزادی
نگاه قاصک ها از تکاپوی تو می ریزد

به روی موج دریا آفتاب ساحل غزه
تماشای خودش را در پر قوی تو می ریزد

علی معصومی