مثل زنبور عسل، مدهوش کندو نیستم
نرگسم، اما شبیه چشم شببو نیستم
مثل نادرشاه افشارم ولی، با هندویت
خوب مأنوسم نگو، در بند گیسو نیستم
منزوی شاعرم، دارم پلنگی پرتوان
ماه من امشب چرا، مدیون آهو نیستم؟
مثل قلیان های عهد ناصرالدین شاه، من
پر ز دودم بی گمان، اما چه خوشبو نیستم
همچو چنگیز مغول، جنگاورم اما چرا
در بیان عشق خود، چندی ست پررو نیستم؟!
تخت جمشید مرا، آتش زدی اما چرا
مثل اسکندر به اینسو یا به آنسو، نیستم؟
شاه عباس کبیرم من ولی، در عشق تو
کمتر از سی و سه پل، یا چشم خواجو نیستم
خوانده ام شعر حمیدی را ولی، در راه تو
باخبر، از مرگ تنهای دوتا قو نیستم
من هگل بودم، که سنتزهای تازه داشتم
بیکنم در فلسفه، دیگر ارسطو نیستم
بلشویک ارتش سرخم ولی، در عشق تو
چون لنین و استالین، من پرهیاهو نیستم