زمین به ناخن باران ها تن پر آبله می خارید به آسمان نظر افکندم هنوز یکسره می بارید شب از سپیده نهان می داشت تلاش لحظه ی آخر را ز پشت شاخه ی مو دیدم کبو…
نسیم ظهر خزان ، آرام چو بال مرغ صدا می کرد هوا ، سرود کلاغان را به بام شهر ، رها می کرد به زیر ابر مسین ، خورشید سر از ملال ، به بالین داشت ز نور مفرغی اش ، آفاق لعاب ظرف سفالین داشت چو قارچ های سفید از جوی حباب ها همه پیدا شد چو قارچ های س یه در کوی هزار چتر سیه وا شد
غروب ، گرد بلا پاشید به شاخه ها تب مرگ افتاد به زیر هر قدم باران هزار لاشه ی برگ افتاد افق در آن شب ابر آلود به رنگ تفته ی آهن بود ستاره ها همگی خاموش دریچه ها همه روشن بود به کوچه ها نظر افکندم هنوز کفش کسی جز من به خاک ، سینه نمی مالید نسیم کولی سرگردان کنار کالبد هر برگ غریب و غمزده می نالید
منبع : درج