وقتی که گفته می شود غزل، عالمی وسیع و عمیق دارد، یعنی اینکه در آن قالب می توان هرگونه تصویری را گنجاند. یک واقعیّت تلخ یا شیرین اجتماعی را هم می توان در سبک غزل به نظم کشید. بنابراین غزل فقط برای افاده های عاشقانه و عارفانه نیست، شاعری که در چنین برهه ای از روزگار دردهای جامعه اش را نادیده گرفته و تنها بر خیال و خوشگذرانی در عالم خودش بپردازد به درد جوامع بشری نمی خورد . و همینطور آن کسی که از شنیدن تلخ ها لذت می برد بوئی از انسانیت به مشامش نخورده که هیچ ، بلکه از عناصر اصلی ترویج فساد به حساب می آید. کدام انسان از انتشار فحشا و ابتذال لذت می برد؟! همه که انسان نیستند! انسانیّت زور می برد!
در دنیا هستند کسانی که زندگی را فقط در شهوت خلاصه نموده اند و در حقیقت حسّ انسانی ایشان بطور کلّی از بین رفته است. لذا در قبال اینها،شاعری که در جامعه ی خویش ابتذال را ببیند و در عین حالی که قدرت بیان بر نهی از منکر دارد ، بی تفاوت از آن قدم بردارد و یا جهت حذف تکلیف از گردن، توجیهات نامناسبی را برای خود و خلق روا بداند، به نسل آینده ی خویش بزرگترین خیانت را نموده و در حضور خدای تعالی نیز مسئول و پاسخگوست. چرا که ما امانتدارانی هستیم که باید بنویسیم و در این راه مقدّس و رسالتمان ، سر از پا نشناسیم. ما زادگان غیرت و شرافتیم و در خیلی چیزها مرگ را افضلتر می دانیم. ادبیات پاک و مقدّس ما ریشه در معنویت و عرفان دارد و برای همین نمی توانیم چون تماشاگرانی بی تفاوت باشیم. در هر حال هرکس وظیفه ای به گردن دارد ما هم رسالتمان پاکیزه نوشتن است.
در سایت شعر نو غزلی زیبا از جناب حبیب فرقانی خواندم و بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم. هرکس این چنین غزلی را بخواند حدس می زند که یک شعر اعتراض است! اما حیفم می آید که به « فرقانی » لقب شاعر اعتراض بدهیم بلکه ایشان « عارف » هستند. شاعر اعتراض به کسی می گویند که موضوعی منحصر به فرد مربوط بر یک نظام و مذهب خاصّ را دنبال بکند ، در حالی که فرقانی برای دنیا صحبت می فرمایند، صحبت از مقدّراتی از بشر دارند که در کل عالم در حال گسترش است و انسانهای با حیا از آن بسی رنج می برند. هرچند که بسط معنا و تشریح در غزل مردان بزرگ و عارفی چون فرقانی عزیز بر این حقیر بسیار سخت و مسئولیّت آور است لیکن مجبورم به رسالت خویش عمل نموده و به نحوی دلرنجه های حاصل از نقد ناشیانه ی خویش را از قلب زلالشان درآورم.
اجازه بفرمایید ابتدا غزل را مرور بکنیم:
سقوط …
درست نیمه ی شب…پارک شهر خلوت بود
برای دختر پس مانده آخر خط بود
نشست خسته و ژولیده روی نیمکتی
که مثل خاطره هایش پُر از جراحت بود
***
سرک کشید به آن روز ها که چادر او
نه اینکه از سر زور ..از سر نجابت بود
به راه مدرسه یکروز پای او لغزید
قدم گذاشت به راهی..که بی نهایت بود
به جای مدرسه رفتن سوار “تندر” شد
و پا به خانه ی مردی که..بی شرافت بود
…اگر زنم بشوی…دخترک به رویا رفت
…دروغ مرد پُر از رخنه و شرارت بود
خزید در ته آغوش دیو زیبایی
که گرمی نفسش..گردباد شهوت بود
اتاق پرده شرم از نگاه خود پس زد
و شاهد جریانی که یک جنایت بود
***
چهار ماه زمان بُرد تا که او فهمید:
بزرگی شکمش میوه ی خیانت بود
و آخرین سخنی کز دهان مرد شنید
نه “عشق من”نه”عزیزم” فقط “کثافت” بود
***
نگاه دختر پس مانده پارک را کاوید
و خیره ماند به سمتی که ..مرگ راحت بود
سقوط کرد به دریاچه ای که ژرفایش
هزار و سیصد و هفتاد و چند ذلت بود
و صبح سوژه ی داغ ستون نامردی…
سقوط دختری از پرتگاه عفت بود
پلیس گفت به این مرگ تلخ مشکوک است
پلمپ زد جسدی را که بی هویت بود
***
دوباره پارک..همان نیمکت..که منتظر است
دوباره دخترکی…”پارک شهر” خلوت بود….
شعر را خواندیم.
غزلی است روایی،با مضمون اجتماعی و به روز و بسیار تاثیر گزار که هر خواننده ای را به اندیشه وا میدارد. صحبت از دردی نموده که می تواند دامنگیر همه باشد. در حقیقت شاعر عزیز حکایت تلخی را در این منظوم به تصویری استادانه کشیده که ابتکاری عبرت آمیز است بس عالی و مفید بر نسل حال و آینده.
بخاطر دقت در بررسی و رعایت اصول نقد ، شعر را از چند جهت
مورد باز بینی قرار می دهیم:
الف- نقد و بررسی از لحاظ وزن و ریتم موسیقیائی:
شعر در وزن « مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات » بوده و بصورت روان و بدون دست اندازهای هجایی می باشد.
موسیقی درونی و بیرونی شعر خوب بوده و در آهنگ کلمات نیز دقت و ظرافت بیشتری بعمل آمده است.
ب- نقد و بررسی از لحاظ تکنیک و قوافی:
ردیف و قوافی همدیگر را با گیرائی بهتری در آهنگی دل انگیز قفل نموده اند و چینش کلمات بصورت ماهرانه صورت گرفته است.
غزل را چندین بار با دقت خواندم ، از لحاظ تکنیک ایرادی ندیدم.
معلوم است که شاعر بر جایگاه کلمات و مناسبت بهتر عبارات از روی تجربه واقف بوده و حسّاسیت لازم را در این خصوص به خرج داده و در نتیجه ، جای حرفی برای گفتن نگذاشته است.
ج- نقد و بررسی از لحاظ آرایه های ادبی:
از آرایه های ادبی بیشتر روی ایجاز و کنایه و تشبیه و استعاره تکیه شده است . استعاره های مصوّری چون دیو زیبا،گردباد شهوت،میوه ی خیانت،ستون نامردی،پرتگاه عفّت،مرگ تلخ و منتظر بودن نیمکت، از آن نوع استعار هایی هستند که امروزه بیشتر تکرار می گردند. متاسفانه شاعر در این غزل، زیاد به استعاره های نو نپرداخته و تنها دغدغه اش رساندن پیام بوده است. لذا می توانست با آرایه هایی بکر، ذهن مخاطب را بسی بیشتر درگیر این سریال تلخ بنماید.
البته مضمون شعر چنان ایجاب می کند که از تصویر متحرک تخیل، با استفاده از عبارات ساده ی امروزی زیاد استفاده شود و من از این نوع شفاف نویسی بسیار خوشم می آید. اما حقیقت این است که اگر یک داستانی بلند را که می توانست بطور کامل در قالب مثنوی جا گیرد، با استفاده از ایجاز، آنقدر خلاصه ترش کنیم که در غزلی بگنجانیم ، معلوم است که مهارتی دوچندان می خواهد و در این صورت استعاره های نوین بر قوّت غزل خواهند افزود. بعنوان مثال: عبارت « مرگ تلخ » در اینجا بسیار مناسب است. شاید بر کسی این سئوال پدید آید که مگر مرگ، شیرینی هم دارد ؟!
آری، مرگ توأم با عزّت و شرف بسیار گواراتر از مرگی هست که توأم با بدنامی و آبرو ریزی باشد.
د- نقد و بررسی از لحاظ زبان و برداشت معانی:
زبان شعر از نوع امروزی و در ژانر پساغزل جلوه می کند. مضمون بصورت شفاف و ساده و در حد فهم عموم بوده و عنوان شعر نیز بسیار بجا و هدفدار انتخاب شده است. ارتباط عمودی شعر محکم و با اتصال معنائی عالی ، نتیجه ی روشنی را دنبال می نماید. لذا فیلم غزل دارای چندین پرده ی بظاهر مستقل ولی مرتبط بر هم می باشد:
پلان اول ( دو بیت اول ):
شب است و دختر در پارک قدم می زند و پریشان حال روی نیمکتی می نشیند و به فکر فرو می رود.
پلان دوم ( از بیت سوم تا بیت هشتم ):
(و سرگذشتش را پرده دوم چنین نشان می دهد که یاد آوری ذهن دختره می باشد: )
چادر به سر و آبرومندانه در راه مدرسه قدم می زند و مردی با حرفها و قولهای دروغینش او را اغفال می کند و به خانه می برد. ( دختر با خیال اینکه آن مرد ریاکار ، شریک زندگی اش خواهد شد و او را از شماتت های دیگران خواهد رهاند، مجبوراً راضی به ساز و نازش می شود که مگر از قولش بر نگردد.
وقتی که آن مرد ریاکار با لحنی ظاهراً محبّت آمیز می گوید :… زنم بشوی… ، دختر در خیالش یقین پیدا می کند که او مرد با وجدانی است و حتما با او ازدواج خواهد کرد.
زن با شنیدن این حرف که … زنم بشوی… ، در عالم رؤیا خیالهای مصوّر گوناگونی چون مجلس جشن و دعوت دوستان خود بر جشن و با فخر سوار ماشین عروس شدن و با عزت بر ماه عسل رفتن و اینطور اتفاقها و پیش بینی هایی شیرین را از ذهن می گذراند و سعی بر این دارد که دل مرد آینده اش را نشکسته و شریک زندگی اش را با بهانه های وسوسه انگیزی از دست ندهد.
اما چه فایده! از چشمهای مرد معلوم است که هرچه قول می دهد دروغ و از روی طغیان شهوت است ( شاید طغیان شهوت مجبورش کرده که در قولهایش قسم به قرآن و وجدان هم باشد ) . سر انجام بخاطر ارضای خود از سفر با ماشینهای مدل بالا گرفته تا سرویس های طلای گرانبها و مراسم بی نظیر عقد با مهریه ای سنگین و … قول و سخن ها می آورد و هوش دختر مظلوم و مغفول را می گیرد.
پلان سوم ( از بیت نهم تا بیت دهم ):
مدتی طولانی در رؤیاهای حاصل از قولهای توخالی آن مرد کذّاب دلخوش گشته و ناگهان متوجه بارداری خویش از آن مرد سوء استفاده کن می شود. سر انجام آن مرد را یافته و جریان را با اضطراب در میان می گذارد که مگر به خاطر بچه اش سریعاً تصمیم به عقد قانونی و جشن عروسی بگیرد.
بعد از التماس و صحبتی طولانی ، وقتی که مرد می بیند دیگر نمی تواند به اغفالش ادامه دهد ، آخرین حرفش را در نهایت نامردی چنین می گوید:
« کار من از روی عشق به تو نبود بلکه از روی شهوت بود .
و من بهیچوجه قصد ازدواج با تو نداشتم و ندارم.
علت اینکه قول ازدواج به تو داده بودم به خاطر این بود که به کام شهوانی خویش برسم دوستم!».
آن دختر مغفول هم گریه کنان می گوید: « نامرد ! اگر این حرف را ابتدا با من در میان می گذاشتی هیچوقت به روی تو نگاه هم نمی کردم. آی نجس! … اگر به من می گفتی که می خواهم فقط چند صباحی با تو دوست شوم و قصد شراکت در زندگی با تو ندارم ، همان لحظه تو را ول می کردم! چرا با آبروی من بازی کردی؟! آیا به علت اینکه دختر ی بیکس و از خانواده ی فقیری هستم ، راضی بر ازدواج بر من نشدی؟!!!… ».
پلان چهارم ( از بیت یازدهم تا بیت دوازدهم ):
دختر هنوز در پارک به فکر فرو رفته است.
و ناگهان،از آبرویش اقدام به خودکشی را از نظر می گذراند و بر استخر بزرگ داخل پارک خیره می شود. سرانجام بر می خیزد و خودش را بر آن استخر می اندازد و خفه می شود.
پلان پنجم ( از بیت سیزدهم تا بیت چهاردهم )
در صبح روشن ، جسدی در داخل استخر آن پارک به چشم می خورد و تماشاگران زود بر پلیس خبر می کنند و پلیس می آید و بعد از مشاهده ی جسد،می گوید: کسی به این جسد دست نزند که مرگش مشکوک است و باید در باره اش بطور کامل تحقیق و بررسی بشود .
پلان ششم ( بیت پانزدهم ):
همان پارک … همان منظره … و همان نیمکت که اینبار خالی است، اما از آنسو، دخترکی دیگر آرام آرام به خلوتش می آید… و … آسمان می بارد…
نکته : معمولاً یکی از مهمترین ویژگی های پساغزل این است که نقطه چین ها از روی حساب و کتاب گذاشته شده و بدین ترتیب،ادامه ی تصویر در امتداد برخی عبارات بر خواننده یا مخاطب واگذار می گردد.
مثلی هست که می گویند: « تو حرف را بر زمین انداز، صاحبش بر می دارد! ».
خلاصه : مردی عیّاش ، دختری ساده و مؤمن را با حرفهای ریاکارانه و قول های دروغینش به خود جذب می کند و دختر، دلخوش بر اینکه باهم ازدواج خواهند کرد و مرد زندگی اش را انتخاب کره است، مغفول نفسی پرُ هوس گشته و بعد از دیدن خیانت از سوی آن مرد مکّار ، اقدام بر خودکشی می کند.
و اما چند نقد اساسی:
– اصطلاح «پس مانده»، برای بشر را اصلاً جایز نمی دانم و در این شعر (هرچند که شاعر عزیز، آن عبارت را به نیّت تاثیر گذاری عمیق وارد ابیات کرده است) استعاره ی ادیبانه و جالبی به حساب نمی آید . بنظر حقیر اگر بجای « پسمانده » عبارتهایی چون « بدبخت » ،« مغبون » ،« مغفول » … باشد بهتر است.
– « تندر » در این شعر ، به نحو احسن بجایش نیفتاده است.
شاعر می خواهد بگوید که دختر مبتلا بر رعد بلا و طوفان حوادث شد! اما معنای مضمون ، این منظور را نمی رساند.
برای اینکه اگر دختر بر تندر سوار بشود بایستی حالتش در یک حرکتی حماسی ، ویران کننده شود . یعنی آن مرد بی شرافت را از بین ببرد ، چون سوار بر تندر است! درحالی که برعکس می شود . یعنی خودش از بین می رود.
البته شاعر می خواسته با اینحال استعاره ای بکر بیافریند لیکن عبارت « اسیر تندر شد » بسیار با معناتر از آن دیگریست.
– عبارت « هزار و سیصد و هفتاد و چند ذلت بود » برای خواننده گیج کننده است. حالا فرض کنید: 1374
هر چند که منظور شاعر از آوردن این عدد ، القای معانی در شدّت و زیادی ذلّت و یا تاریخ حادثه و اشاره بر زمان خاصّی از تاریخ بوده ، اما به نظر حقیر بهتر و محکمتر از این و بدون آوردن ارقام محاسباتی هم می توانست حق مطلب را ادا بفرماید ، برای اینکه اینگونه اتفاق ها بر زمان و مملکت و تاریخ خاصّی مربوط نیست و از زمان حضرت آدم(ع) گرفته تا قیامت در جای جای کره ی خاکی ادامه خواهد داشت. لیکن باید فرزندان خویش را آگاه سازیم تا نه ظالم بشوند و نه مظلوم.
ایرادگیری بی مورد بر شعر زمان ما که حاصل تلاش استاد سخنی چون جناب حبیب فرقانی است ، جز فضولی و بی ادبی چیزی نمی باشد.
بسیاری بر استعداد این شخصیت والامقام واقف بوده و بر مقامشان غبطه می خورند.
جناب فرقانی از شخصیّتهای برجسته ی غزل هستند. چنانکه دوستانش او را « حبیب غزل » صدا می کنند. حبیب مردی بارانی است. داد از ساعتی که دل او بگیرد و جهانش ابری باشد.
حبیب مرد روزگار دیده است. حبیب خودش عین غزل میباشد، غزلی که چون بر اعماقش وارد بشوی خارج شدنت در دست تو نیست. جناب فرقانی این غزل مصوّر را چنان استادانه و شفاف خلق نموده است که چون آیینه ی عبرت بر آدمیان و نسل آینده خواهد شد، زیرا که انسان را از بزرگترین گناه کبیره آگاه ساخته و همینطور بر رسالت شاعری اش خوب عمل می نماید.
الحق که چنین شاعری معزّز، لایق تقدیر و سربلندی است.
هرچند که لب گشودن حقیر در محضر مردان بزرگ برایم جایز نباشد اما چون از دوستداران غزل هستم ، خواستم با این بهانه دریچه ای بر عالم بیکران جناب فرقانی باز نموده و سایر دوستان را از عظمت طبع گهربارشان آگاه سازم. در هر حال متنمنّی است که در صورت قصور از جانب حقیر ، بذل و بخشش فرموده و مرا به عزّت نفسشان عفو فرمایند .
امیدوارم خدای تعالی عمر گرانمایه ی این استاد گرانقدر را افزونتر کند مگر به مراتب از غزلهای عسلینشان بنوشیم و لذت ببریم.
خدا یار و یاورتان باد
خادم اهل قلم
دادا بیلوردی
بخش نقد ادبی | پایگاه خبری شاعر
منبع: شعر نو