از ترس و عذاب دوزخت می سوزم
یا از عطشم به برزخت می سوزم
گفتی که نکن نکردم از حسرت و داغ
هر روز درون مسلخت می سوزم
****
باهم نه، جدا و پیش و پس می میرند
بر روی سپیدار سپس می میرند
وقتی که اسارت بشود عادت ما
مرغان پریده از قفس می میرند
***
این دست به پینه و ترک عادت داشت
این پا به رج چوب فلک عادت داشت
شد پوست دباغی و چرمش کردند
زخمی که به شوری نمک عادت داشت
برهان جاوید