در نگاه خیس ِاشکش عاشقی مایوس بود
گرچه این حالت برایش گنگ و نامانوس بود
مدتی می شدکه خود را درخودش گم کرده بود
همدم شبهای دردش تا سحر افسوس بود
گاه گاهی هم که پلک چشمهایش مینشست
حاصل دنیای خوابش وحشت و کابوس بود
در تنش پیراهن ِ دل چاک بود از غصه ها
باز در زندان حسرت بی سبب محبوس بود
چشمه چشمه،رود رود آری روان شدازپی اش
ماهی دریای عشقش ،گیر ِ اقیانوس بود
لحظه لحظه چرخ ها میزد دقایق دور غم
زندگی گویی برایش ساعتی معکوس بود
آنکه عمری ماه را در گرمی مهرش نشاند
حال در آن سوز سرما گرمیش فانوس بود
سوخت آخر در میان آتش تبهای عشق
آن فدایی مرغ عشق ِ خانه اش ققنوس بود
#نسرین_حسینی
18/10/1400