مـرا دل بـا یـکـی مـانـده سـت جـایـیکـه نـاید روزی از کـویش صـبـاییهـمـه کـس ز آتــش بــیـگـانـه ســوزدمـن مـسـکـیـن بـه داغ آشـنـاییبـیا، ای زاغ، کای…
مـرا دل بـا یـکـی مـانـده سـت جـایـی | کـه نـاید روزی از کـویش صـبـایی |
هـمـه کـس ز آتــش بــیـگـانـه ســوزد | مـن مـسـکـیـن بـه داغ آشـنـایی |
بـیا، ای زاغ، کاین آن استـخـوان است | کـه بـر وی سـایه انـدازد همـایی |
مــزن طــعــنــه پــریـشــانـیـم بــگــذار | کـه عـمـرم رفـت بـر بــاد هـوایـی |
بـه جرم عشق کشتن حاجتـم نیست | که داند عشق کردن هم سزایی |
مه و خورشید گو، بـر جـای خود بـاش | کـه ما هم شـاهدی داریم جـایی |
ز عشقت کار من جـایی رسیده سـت | بــجـز مـردن نـمـی بـیـنـم دوایـی |
ز تیغت بیم خسرو بیش از این نیست | کـه گـیـرد دامـنـت خــون گـدایـی |
گروه کتاب پایگاه خبری شاعر
منبع : درج
منبع : درج