فرهنگی، هنری و ادبی

امروز : 16 اردیبهشت 1403

محمد شکری فرد

تصویر تست
تصویر تست

محمد شکری فرد،

در سال 1373 در شهرستان هشترود متولد شد.از آنجایی که پدرش شاعر است از همان دوران کودکی با شعر و شاعری آشنا می شود و از سن 12 سالگی تحت تاثیر اشعار حافظ و شهریار با کمک های پدرش شروع به سرودن شعر می کند.
وی از اواخر دهه هشتاد با راهنمایی های اساتیدی چون حسین اسرافیلی، رضا اسماعیلی، محمدحسین انصاری نژاد، و… در عرصه شعر و شاعری به صورت جدی فعالت می کند.

شکری فرد در سال 1392 در رشته مهندسی نرم افزار وارد دانشگاه شد.
اولین مجموعه شعر او تحت عنوان “نصف گمشده” در سال 1393 در بیست سالگی شاعر از سوی انتشارات “سوره مهر” تهران به چاپ رسید.
محمد شکری فرد در این مدت کوتاه توانست در بیش از 30 کنگره ادبی حائز رتبه برتر شود.

دومین کتاب شعر وی در بهار سال 1396 از سوی انتشارات “شهرستان ادب” تهران تحت عنوان “گشایش” به چاپ رسید و در سی امین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد.
شاعرانی چون “میلاد عرفان پور” از وی به عنوان “شاعر زندگی” یاد می کنند.
محمد شکری فرد هم اکنون دبیر محفل ادبی “قرار” است و در دانشگاه تبریز تحصیل می کند.

مرا چه کار به این زندگی؟! -به خوب و بدش-
که در کنار توام سال های بی عددش

سپندوار به پای زمانه می سوزم
که از تو دور بماند نگاه پر حسدش

من از تو هر چه که دیدم کمال زیبایی ست
بهار هیچ به جز گل نداشت در سبدش

گره گشایی زلفت، گشایش غم هاست
همان که بوده ام از دیرسال در صددش

تو آن زنی که در این چارفصل دلتنگی
شکوفه داده دلم در بهار چارقدش

 

به چشم هاش، همان ها که ترک قفقازند
کسی نظر نکند خانمان براندازند

چه فتنه ها که نشسته ست کنج لب هایش
نه اینکه فکر کنی نقطه ی سرآغازند

زده است شعله به جان ها، همان که انفاسش
به سان گرمی خرماپزان اهوازند

به گریه گفتمش: ای یار عاشقت هستم
به عشوه گفت: همه شاعران زبان بازند!

زمانه ای ست که گل را ذلیل می شمرند
پرندگان غزلخوان بلند پروازند

 

باشد؛ پرنده باش ولی در قفس نمان
از چشم ها حذر کن، در تیررس نمان

پایان گرفته اند تمام قرارها
چشم انتظار آمدن هیچ کس، نمان

من که بریده اند نفس های آخرم
اما تو بعد ازین همه بی همنفس نمان!

دستت اگر به میوه ی ممنوعه می رسد
دستی ببر به چیدن آن در هوس نمان

خشکیده برگ برگ درختان سبز باغ
در فکر سر رسیدن فصل هرس نمان

از من گذشته است که دلخوش کنم به عشق
بی من به دلخوشی دل خود برس، نمان!

هر چه مجنون عاشقی کرده است، «شاعر» بیشتر
عشق بازی خاصه در عصر معاصر بیشتر

از ازل می پروراندم در دلم مهر تو را
عاشقت بودم ولی در حال حاضر بیشتر

سردمهری می کنی در گرمی آغوش من
شوق رفتن داری از مرغ مهاجر بیشتر

رفت لای گیسوانت، بشکند دست رقیب
لحظه لحظه می شوم آشفته خاطر بیشتر

«شهر تبریز است»، ساز بی وفایی می زند
خاصه این ناسازگاری با مسافر بیشتر