محمد امین علی اکبر
1
ابر بهار می شوم و گریه می کنم
بی اختیار می شوم و گریه می کنم
یک گوشه مینشینم و مانند آینه
چشم انتظار می شوم و گریه می کنم
از کوه میروم که به دریا رسم ولی
صحرا کنار م میشوم و گریه می کنم
خورشید بودم و زشما دل بریده ام
خفاش غار میشوم و گریه می کنم
می خواستم که همسفر ابرها شوم
حالاقطار میشوم و گریه می کنم
می خواستم که از غم تو خون جگر شوم
حالا انار میشوم و گریه میکنم
2
آخرین مسافر
احساس می کنم که امشب خدایی ام
بالم شکسته است ولیکن هوایی ام
من مانده ام که راه حرم از کدام سوست
آخر اسیر محنت و رنج جدایی ام
جفت کبوتران حرم بال میزنم
مثل نسیم صبح دچار رهایی ام
اینجا همان کرانه ی یک رنگیه خداست
فرقی نمی کند که،که هستم،کجایی ام
من هم ز گرد و خاک حرم ارث میبرم
من گوشه ای ز خاطره ی آشنایی ام
بی کس تر از همیشه به سوی تو آمدم
من آخرین مسافر شهر جدایی ام
3
چیزی شبیه بال و پر کم دارم امشب
غمگینم اما چشم تر کم دارم امشب
جان می دهم از ترس شب تنهای تنها
تا زنده بودن یک سحر کم دارم امشب
یک جاده ی خاکی به سمت آسمانم
یک پا برای این سفر کم دارم امشب
آری خیابانم که باران جان به من داد
تا شعر بودن یک گذر کم دارم امشب
یک شانه ی آرام می خواهم بخوابم
تا آرزویم یک نفر کم دارم امشب